داستان حضرت نوح عليه السلام
حضرت نوح (عليه السلام ) در قرآن
در قرآن كريم نام حضرت نوح (عليه السلام ) چهل و سه بار ذكر شده است . در بعضى
آيات به اجمال و در برخى به تفصيل به قصه نوح اشاره شده است ، ولى در هيچ آيه اى
به جزئيات زندگى او پرداخته نشده است ، شايد به اين دليل كه قرآن كريم كتاب تاريخ
نيست تا در آن به شرح زندگى افراد بپردازد؛ بلكه قرآن كتاب هدايت است و از امور
گذشتگان ، آنچه را كه مايه سعادت مردم است ، متعرض مى شود و به صراحت حق را مشخص
مى كند تا مردم ، همان را الگوى زندگى قرار دهند تا در حيات دنيوى و اخروى رستگار
گردند. از اين رو به قسمت هايى از قصص انبيا و امت هاى آنان اشاره مى كند تا مردم
بفهمند سنت و روش خداى تعالى و سرگذشت امتهاى پيشين چه بوده است تا عبرت بگيرند و
حجت بر آنان تمام شود. در شش سوره از سوره هاى قرآن داستان حضرت نوح (عليه
السلام ) به تفصيل آمده است كه آن سوره ها عبارتند از: اعراف ، هود، مؤ منون ،
شعراء، قمر و نوح ؛ از همه مفصل تر در سوره هود به نوح پيامبر پرداخته شده است و
به عبارت ديگر در بيست و پنج آيه ، يعنى از آيه ٢٥ تا ٤٩ سوره هود درباره حضرت نوح
است كه در ادامه به آن مى پردازيم .
بعثت و رسالت حضرت نوح (عليه السلام )
اولين پيامبر اولوالعزم و نيز نخستين پيامبر پس از حضرت ادريس ، حضرت نوح (٨٩) است كه داراى شريعت و كتاب بود.نام اصلى او ((عبدالغفار)) يا ((عبدالملك )) يا ((عبدالاءعلى )) بود. سبب ناميدن آن حضرت به ((نوح )) از اين رو بود كه او ساليان درازى از خوف خدا بر خود يا قوم خود نوحه گرى مى كرده است .
قبل از حضرت نوح (عليه السلام )، افراد بشر يا فرزندان حضرت آدم (عليه السلام ) به صورت يك امت ساده زندگى ميكردند و فطرت انسانى خود را راهنماى زندگى قرار داده بودند، اما به تدريج خوى استكبار در آنان پيدا شد كه منجر به استعباد و برده گرفتن يكديگر انجاميد، به گونه اى كه گروهى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زيردستان ، مافوق خود را پروردگار خود مى پنداشتند. اين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، رشد كرد؛ و در نتيجه به اختلاف شديد طبقاتى و استخدام ضعفا به وسيله اقويا و برده گرفتن قدرتمندان منجر شد. در واقع اختلاف ها و كشمكش ها و خونريزى هاى بشر از آن نقطه شروع شد.
در زمان حضرت نوح (عليه السلام ) فساد در زمين شايع شد و مردم از دين توحيد و سنت عدالت اجتماعى روى گردان شدند و به پرستش بت ها روى آوردند؛ در سوره نوح نام چند بت آن روزگار كه عبارت بودند از: ود، سواع ، يغوث ، يعوق ، نسر ذكر شده است . فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر مى شد و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قوى تر بودند، حقوق ضعفا را پايمال مى كردند. ستمگران ، زيردستان را به ضعف بيشتر كشانيده و به دلخواه بر آنان حكومت مى كردند.
در اين زمان بود كه خداى تعالى حضرت نوح را با كتاب و شريعت مبعوث كرد؛ تا با بشارت و انذار آنان را به دين توحيد دعوت و از پرستش خدايان دروغين منع كند و مساوات و عدالت را در بينشان برقرار سازد.
اين پيامبر اولوالعزم در سن هشتصد و پنجاه سالگى به پيامبرى مبعوث گرديد و خداوند او را با رسالت خويش به سوى قومش فرستاد. مردم آن عصر غرق در بت پرستى ، خرافات و فساد بودند و به قدرى در عقيده ذلت بار خود لجات مى ورزيدند كه حاضر بودند بميرند ولى لطمه اى به عقايدشان نخورد، به گونه اى كه فرزندان خود را نزد نوح مى آوردند و به آنان سفارش مى كردند كه مبادا سخنان اين پيرمرد را گوش كنيد، اين پير شما را فريب مى دهد.
بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج ، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح مى آوردند و به او مى گفتند: ((از اين مرد بپرهيز كه مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من نيز اكنون همان سفارش را به تو مى كنم)). (٩٠)
قرآن كريم درباره مقابله مردم در برابر دعوت حضرت نوح (عليه السلام ) چنين مى فرمايد:
جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصروا واستكبروا استكبارا (٩١)؛
(([من هر وقت آنها را دعوت كردم تا بر آنها ببخشايى ] انگشتان خود را در گوشهايشان مى كردند و لباس هاى خويش بر سر مى كشيدند و (بر مخالفت و عناد) اصرار مى كردند و به شدت تكبر مى ورزيدند)).
اشراف كافر قوم نوح (عليه السلام ) نزد آن حضرت آمدند و در پاسخ دعوت او گفتند: ما تو را جز بشرى چون خود نمى بينيم . كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى بينيم . تو نسبت به ما هيچ برترى ندارى ، بلكه تو را دروغگو مى دانيم .
نوح در پاسخ گفت : ((اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد، آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟ اى قوم ! من به خاطر اين دعوت ، اجر و پاداشى از شما نمى خواهم ، پاداش من تنها بر خداست . من آن افراد اندك را كه ايمان آورده اند به خاطر شما ترك نمى كنم ، چرا كه اگر آنها را از خود برانم ، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما را قومى نادان مى نگرم)). (٩٢)
((ماءموريت من آن است كه رسالت ها و پيام هاى پروردگار خود را به شما ابلاغ كنم و شما را نصيحت كنم )).
((آيا تعجب مى كنيد كه تذكرى از پروردگارتان به وسيله مردى از جنس خود براى شما آمده است ، كه شما را بيم دهد تا پرهيزكارى كنيد و شايد مورد رحمت قرار گيريد )). (٩٣)
حضرت نوح گاهى به دليل هاى بزرگ و نشانه هاى الهى در وجود خود يا ساير موجودات اشاره مى كرد و مى فرمود: ((به آنان گفتم : از پروردگار خويش آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است ، تا باران هاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد! چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد) آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است ، و ما را در ميان آسمان ها مايه روشنايى ، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است ؟! و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد، سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند و بار ديگر شما را خارج مى سازد! و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد تا از راه هاى وسيع و دره هاى آن بگذريد !)). (٩٤)
به هر حال چون گفتگو ميان حضرت نوح (عليه السلام ) با آن قوم سركش بسيار بالا گرفت و سخن مستدل و دليلى در برابر گفتار خيرخواهانه نوح نبود، لجاجت و عناد كردند و به تدريج شروع به تهديد كردند. سرانجام گفتند: ((اى نوح ! جدال را با مال از حد گذراندى . اكنون اگر راست مى گويى آن عذابى كه ما را از آن بيم مى دهى بياور)). (٩٥) و بار ديگر گفتند: اى نوح ! اگر دست از اين گفتارت بر ندارى و بس نكنى سنگسار خواهى شد (٩٦).
آنان از پيش نوح برخاستند و با تاءكيد و عناد بيشترى به مردم مى گفتند: ((مردم به خاطر حرفهاى نوح از معبودان خويش : ود، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر دست برنداريد)). (٩٧)
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, داستان حضرت نوح
آزمون مداد کاغذی ریاضی اردیبهشت ماه
آزمون هاي و مداد كاغذي رياضي سوم ابتدايي
توجه:
ازمون های عملکردی جدید در حال حاضر با توجه به کتاب دکتر خوش خلق تهیه می گردد.
همکاران از آزمون های عملکردی سال های قبل فقط می توانند از نمونه سوالات جهت کار در کلاس و یا در آزمون های مختلف استفاده نمایندنه به عنوان آزمون جداگانه!
برچسبها: دانلود, دانلودآزمون ها, مداد كاغذي, پايه سوم

وضیحات:
روانشناسان می گویند فقط می توانید صاحب چیزی باشید که ذهناً آن را
بپذیرد. این را نیز می گویند که اگر فکر کنید طرد شده اید، طرد می شوید. همراه با
کاربرد فنون شفا که دراین کتاب است و سایر درمانهای پزشکی که برای خود مناسب می
یابید، گامی فراتر بروید و به تاکید ندا در دهید: «من آماده ام. برای شفای ذهن و
تن و روابط و همه امورم کاملاً آماده هستم. هم اکنون شفای کامل خود را می پذیرم.
من آرام هستم و جسماً نیرومند و ذهناً قدرتمندم و همه مویرگهایم سرشار از شفا و
شادمانی است.»
آنگاه از ضمیربرترتان بخواهید تا بر شما آشکار کند که کدام قانون شفا
سریعتر شما را شفا می بخشد...
فهرست مطالب:
مقدمه شما شفا دهنده اید!
فصل اول: حقیقت تکان دهنده درباره ی شفا
فصل دوم: قانون شفا بخش «نه»
فصل سوم: قانون «شگفت» شفا
فصل چهارم: قانون شفا بخش «رهایی»
فصل پنجم: قانون شفا بخش «آری»
فصل ششم: قانون شفا بخش ستایش
فصل هفتم: قانون شفا بخش محبت
فصل هشتم: شفا از طریق« معجزه»
فصل نهم: قانون مرموز شفا
فصل دهم: قانون شفا بخش تجسم
فصل یازدهم: قانون عارفانه شفا
فصل دوازدهم: فعل و انفعال های فرایند شفا
فصل سیزدهم: ایثار و بخشش شفا بخش
در خاتمه: آیا می توانید شفای خود را بپذیرید؟
دوستان و عزيزانم توصيه ميكنم اين كتاب را نيز بخوانيد!!
برچسبها: كتاب, قانون شفا, كتاب قانون شفا, گلستان دانش
داستان حضرت ادريس عليه السلام
در دو سوره از قرآن كريم نا حضرت ادريس آمده است . در سوره مريم مى فرمايد:
واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبياَ و رفعناه مكانا عليا؛ ((و در اين كتاب ادريس را ياد كن كه پيامبرى راست پيشه بود و ما او را به مقام ارجمندى بالا برديم)). (٨١)
همچنين در سوره انبيا فرمود:
و اسماعيل و ادريس و ذالكفل كل من الصابرينَ و اءدخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ؛ ((و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را ياد آر كه همه از صابران بودند. و آنان را مشمول رحمت خود كرديم چون از شايستگاه بود)). (٨٢)
نام اصلى ادريس ، اخنوخ است . او نزديك شهر كوفه و در مكان فعلى مسجد سهله مى زيست ، و خياط بود، سيصد سال عمر كرد و با پنج واسطه به حضرت آدم (عليه السلام ) مى رسد، براى اين به او ادريس مى گفتند كه معارف الهى و حكمت هاى آموزنده را تدريس مى كرد. برخى از تواريخ نوشته اند: ادريس اولين كسى بود كه با قلم ، خط نوشت و علاوه بر مقام نبوت به علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت . دوختن لباس را به انسان ها آموخت ، زيرا قبل از او مردم با پوست حيوانات خود را مى پوشاندند.
صعود ادريس به آسمان چهارم و پنجم
در بعضى از روايات آمده كه فرشته اى از سوى خداوند نزد ادريس آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولى اعمالش مژده داد. ادريس بسيار خشنود شد و خدا را شكر كرد، سپس آرزو كرد هميشه زنده بماند و به شكرگزارى خداوند بپردازد. فرشته از او پرسيد: چه آرزويى دارى ؟ادريس گفت : جز اينكه زنده بمانم و شكرگزارى خدا كنم ، هيچ آرزويى ندارم ، زيرا در اين مدت دعا مى كردم كه اعمالم پذيرته شود كه پذيرفته شد. اينك مى خواهم كه خدا را به خاطر قبولى اعمالم شكر كنم و اين شكر ادامه يابد.
فرشته بال خود را گشود و ادريس را در برگرفت و او را به آسمان ها برد؛ هم اكنون ادريس زنده است و به شكر گزارى خداوند مشغول است (٨٣).
در بعضى روايات نيز آمده كه عزرائيل روح او را بين آسمان چهارم و پنجم قبض كرد. در روايتى امام صادق (عليه السلام ) فرمود: يكى از فرشتگان ، مشمول غضب الهى شد و خداوند بال و پرش را شكست و او را در جزيره اى انداخت . او سال ها در انجام در عذاب بود تا هنگامى كه ادريس به نبوت رسيد، او نيز خود را به ادريس رساند و عرض كرد: اى پيامبر خدا! دعا كن خداوند از من خشنود شود و بال و پرم را به من برگرداند.
ادريس دعا كرد و خداوند از او درگذشت و بال و پرش را به او بازگرداند. فرشته كه سلامتى خود را باز يافته بود به ادريس عرض كرد: آيا حاجتى دارى ؟ ادريس گفت : آرى ، مى خواهم مرا به آسمان ببرى تا با ملك الموت (عزرائيل ) ملاقات كنم و با او ماءنوس شوم ، زيرا با ياد او زندگى بر من گوارا نيست .
فرشته ادريس را به آسمان چهارم برد، در آنجا ملك الموت را ديد كه نشسته است و سرش را از روى تعجب تكان مى دهد!
ادريس به او سلام كرد و پرسيد: چرا سرت را تكان مى دهى ؟
عزرائيل گفت : خداوند متعال به من فرمان داده كه روح تو را بين آسمان چهارم و پنجم (يعنى در همين مكان ) قبض كنم ؛ من به خداوند متعال عرض كردم ، آيا چنين چيزى ممكن است ، با اين كه بين آسمان سوم و چهارم پانصد سال و بين آسمان دوم و سوم نيز همين مقدار فاصله است . سپس عزرائيل روح ادريس را قبض كرد. از اين رو قرآن مى فرمايد:
و رفعناه مكانا عليا (٨٤) ؛ ((و ما ادريس را به مقام بلندى بالا برديم )).
در روايتى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
در شب معراج مردى را در آسمان چهارم ديدم ، از جبرئيل پرسيدم كه اين مرد كيست . جبرئيل گفت : اين ادريس پيامبر است كه خداوند او را به مقام ارجمندى بالا آورده است . به ادريس سلام و براى او طلب آمرزش كردم . او نيز بر من سلام و برايم طلب آمرزش كرد (٨٥).
مدت عمر ادريس (عليه السلام )
در عمر ادريس اختلاف است . يعقوبى عمر او را سيصد سال نوشته است .ابن اثير عمر ادريس را سيصد و شصت و پنج سال نوشته است . اما مسعودى در اثبات الوصية گويد: روزى كه ايشان را به آسمان بردند، از عمرش سيصد و شصت و يا سيصد و پنجاه سال گذشته بود (٨٦).
ادريس (عليه السلام ) در روايات
امام صادق (عليه السلام ) درباره فضيلت مسجد سهله فرموده است : هرگاه به كوفه رفتى
، پس به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بگزار و جاجت هاى خود را از خدا بخواه ؛
زيرا مسجد سهله خانه ادريس پيامبر بود كه در آن خياطى مى كرد و نماز مى خواند. هر
كس خواند را در اين مسجد به آنچه كه دوست مى دارد بخواند، تحقيقا خواسته هايش
اجابت مى شود و در قيامت چون ادريس در مكانى رفيع قرار مى گيرد و از بلاياى دنيا و
فتنه دشمنان در پناه خداوند خواهد بود (٨٧).
از جمله روايات وارده در داستان ادريس ، روايتى است كه كتاب كمال الدين و تمام النعمه به سند خود از براهيم بن ابى البلاد و او از پدرش و او از امام محمد باقر (عليه السلام ) نقل كرده است . خلاصه آن روايت اين است : در آغاز نبوت ادريس سلطان جبارى بود. روز به تفريح و سياحت مشغول بود. در راه به سرزمين خرم رسيد، از آنجا خوشش آمد و خواست آن را تصرف كند. آن زمين از آن بنده مؤ منى بود. دستور داد براى خريد آن احضارش كردند اما مرد حاضر به فروش نشد. پادشاه درباره اين پيشامد نارحت و متحير بود به شهر خود بازگشت و با همسرش مشورت كرد؛ زن پيشنهاد داد كه چند نفر را وادار كند تا به دروغ گواهى دهند كه مالك زمين از دين پادشاه بيرون شده و دادگاه نيز حكم قتلش را صادر كند و ملكش را به تصرف درآورد. شاه هم با انجام اين كار زمين آن مرد مؤ من را غصب كرد.
خدوند به ادريس وحى كرد كه نزد آن پادشاه برو و پيام مرا به او برسان كه آيا به كشتن بنده مؤ من بى گناه من راضى نشدى ، زمينش را هم مصادره كردى و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهيدست ساختى ؟ به عزتم سوگند! در آخرت انتقامش را از تو مى گيرم و در دنيا هم سلطنت را از تو سلب خواهم كرد و ملكت را ويران و عزتت را به ذلت تبديل خواهم كرد و گوشت همسرت را خوراك سگان خواهم كرد زيرا حلم من تو را فريب داده است .
ادريس نزد شاه آمد و پيام خدا را در حضور بزرگان دربار به او رسانيد. شاه او را از مجلس خود بيرون كرد و به اشاره همسرش افرادى را براى قتل او فرستاد.
بعضى از ياران ادريس كه از ماجرا مطلع شده بودند ادريس را خبر كردند كه از شهر خارج شود. ادريس با بعضى از يارانش همان روز از شهر بيرون رفت . ادريس در مناجاتى كه با خداوند داشت ، درخواست كرد تا وقتى كه شاه از خواسته اش بازنگشته باران رحمت به آن ديار نبارد.
خداوند رحمان به ادريس فرمود: در اين صورت آن سرزمين مخروبه اى بيش نخواهد بود و انسان هاى بى شمارى هلاك خواهند شد. ادريس به اين عذاب رضايت داد آنگاه او با يارانش به غارى در ميان كوهها پناه برد و هر شب به امر خداوند فرشته اى طعام اين گروه را فراهم كرد. پس از آن كه عذاب خداوند نازل شد شهر ويران گشت و پادشاه كشته شد و و همسر او نيز لقمه سگان گرسنه شد.
مدت ها بعد، پادشاه ستمگر ديگرى بر آن جماعت حكم راند، بيست سال بود كه بارانى نباريده بود، مردم كه در نهايت سختى بودند، بناچار از شهرهاى اطراف غذا و آب در خانه ها انبار مى كردند. در مردم كم كم حالت انابه و توبه ايجاد شد و تصميم گرفتند به عبادت رو آورند از اين رو، با لباس هاى خشن ، در حالى كه خاك بر سر مى ريختند به تضرع و دعا پرداختند.
خداوند به ادريس وحى فرستاد كه مردمانت به توبه روى آوردند و من كه رحمان و رحيم هستم از گناهانشان درگذشتم ؛ ولى توق عذاب بستگى به درخواست تو از درگاه احديت دارد. ادريس در برابر پروردگار از وعده خويش عدول نكرد و بارى تعالى نيز به ملكى كه غذاى ادريس را برايش فراهم مى ساخت ، فرمان داد تا طعام او را قطع نمايد.
ادريس سه روز بدون غذا ماند تا از شدت گرسنگى لب به اعتراض گشود و گفت : پروردگارا! قبل از آنكه روح را قبض كنى ، روزيم را قطع نمودى ، خداوند به او فرمود: تو، فقط سه روز بدون غذا ماندى و اين گونه درمانده شدى ؛ چگونه به فكر مردم خويش نيستى ، همان كسانى كه بيست سال است درد گرسنگى و تشنگى را مى كشند، وقتى هم كه از تو خواستم تا بر آنان دلسوزى كنى ، بخل ورزيدى . حال كه چنين است از جاى برخيز و بسان آنان ، در طلب معاش ، ميان مردم سير كن .
ادريس در حال گرسنگى داخل شهر شد. دودى كه از خانه اى به هوا بلند بود توجه او را جلب كرد. بى درنگ به سوى آن رفت ، پيرزنى را ديد كه دو قرص نان مى پزد. از او خواست تا قرص نانى به او بدهد. پيرزن گفت : اى بنده خدا! دعاى ادريس چيزى براى ما باقى نگذاشت تا به سائل بدهيم ، بهتر است روزى خود را از شهرى ديگرى به دست آورى .
ادريس دوباره اصرار كرد كه پيرزن مقدارى از آن قرص نان را به او بدهد تا دست كم بتواند روى پاهاى خود بايستد. پيرزن گفت : قرصى از آن سهم فرزندم و قرص ديگر قسمت من است ، هر كدام از آن نخوريم هلاك مى شويم . با توصيه ادريس سهم فرزند آن پيرزن به طور مساوى بين آن دو تقسيم شد؛ فرزند كه اين گونه ديد از شدت خوف و اضطراب جان باخت ، پيرزن كه سراسيمه گشته بود، ادريس را مسئول مرگ فرزندش دانست .
ادريس براى آرامش پيرزن گفت : ناراحت مباش ! من به اذن خداوند روحش را به كالبدش برمى گردانم . پيرزن كه زندگى مجدد فرزندش را ديد به ادريس ايمان آورد و با صداى بلند در شهر فرياد زد كه بشارت باد بر شما، ادريس به ميان ما بازگشت . مردم دور او حلقه زدند و از سختى هاى بيست سال گذشته سخن گفتند و از ادريس خواستند تا عذاب الهى از ميان آنان برداشته شود. ادريس گفت : اين كار در صورتى امكان پذير است كه همه مردم به همراه پادشاهشان با سرها و پاهاى برهنه در برابرم حاضر شوند. پادشاه سركش بيست نفر را فرستاد تا ادريس را بياورند.
ادريس از گستاخى او برآشفت و آنان را قبض روح كرد. گروه ديگر كه بالغ بر پنجاه نفر بودند وقتى با بدن هاى بى جان گروه اول مواجه شدند، در اعتراض به ادريس گفتند كه حدود بيست سال با دعاى ما را گرفتار عذاب الهى كردى بگو تو را چه شده است كه با ما اين گونه رفتار مى كنى ؟!
ادريس خواسته خود را تكرار كرد تا اين كه در نهايت پادشاه و مردم همراهش در برابر ادريس به خضوع افتادند و از او خواستند تا از خداوند باران رحمت طلب نمايد. ادريس پذيرفت و چيزى نگذشت كه بارانى سيل آسا تمام سرزمين و نواحى اطراف آن را سيراب كرد به طورى كه مردم گمان بردند هر لحظه دچار سيلى بنيان كن خواهند شد (٨٨).
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, داستان حضرت ادريس
سلام ای معلم بزرگوار
که رهنمای زندگانی منی
رفیق دوره عزیز کودکی
چراغ دوره جوانی منی
تو با کلام گرم و مهربان خود
به من شجاعت و امید می دهی
مرا هراسی از غم سیاه نیست
تو مژده های شادی سپید می دهی
سلام ای که در اتاق تنگ درس
دل مرا چو آسمان گشوده ای
به پرتو سواد دیده مرا
به رازهای این جهان گشوده ای
خدا و مادر و تو و پدر
چهار یار زندگانی منید
به راستی که هرچه دارم از شماست
شما امید جاودانه منید
برچسبها: شعر معلم, شعری درباره مقام معلم, شعر درباره معلم, گلستان دانش

آشنایی با راههای علاقهمند کردن کودکان به درس خواندن
مهارتهای زندگی > خانواده- ترجمه - سپیده حسینعلیعراقی:
وقتی موضوع تحصیل بچهها به میان میآید، پدر و مادران اغلب افراط یا تفریط را پیشه میکنند؛ یا نسبت به این مسئله بیتوجه هستند یا بیش از حد نگران.
چگونه میتوانیم بهطور همزمان به موفقیت و رشد و شکوفایی فرزندانمان کمک کنیم؟ متخصصان به ما کمک میکنند تا به شکل درست در این زمینه رفتارکنیم.

کمک به علاقه کودک به یادگیری
کودک از همان اوان کودکی، میل به یادگیری را نشان میدهد؛ بدنش را لمس میکند، و بعد اشیایی که در اطرافش وجود دارند را در دستانش میگیرد. اولین نقشی که والدین در این زمینه دارند این است که به این کنجکاوی طبیعی کمک کنند. این کمک خیلی زود از سنین بسیار پایین آغاز میشود. دونالد وینیکوت، متخصص اطفال و رواندرمانگر انگلیسی از یک بازی که آنرا «معرفی اشیاء» مینامد، صحبت میکند: اشیاء را به کودک نشان میدهید و در عین حال نام آنها را همراه با لبخند بر زبان میآورید، سپس به او اجازه میدهید آنرا در دستانش بگیرد. بعدها وقتی کودک بزرگتر شد مثلا طی سفر یا بازدید از موزهها او را به فرهنگ علاقهمند میکنید... کودک باید ایفاگر نقش بماند و پدر و مادر در تکامل و پیشرفتش از او حمایت کنند.

نقش معلم را برایش ایفا نکنید
در مهد کودک و دوران ابتدایی، بین نقش والدین و معلم تقریبا تفاوتی وجود ندارد: برای کودک کتاب میخوانند، شمردن را به او یاد میدهند و او را تشویق میکنند نقاشی بکشد... اما لازم است همگام با رشد کودک، نقش والدین و معلمان از یکدیگر مشخص شود. این بدان معنا نیست که خود را از آموزش به کودک منع کنیم بلکه از ایفاکردن نقش معلم خودداری کنیم. چنانچه خواسته شما از فرزندتان بیش از حد باشد و همه چیز حالت تربیتی و آموزشی داشته باشد، قطعا این خطر وجود دارد که او را نسبت به هر گونه یادگیری دلزده کنید. علاوه بر آن، در رابطه پدر و مادر- فرزندی، رابطه عاطفی از اهمیت بسیارزیادی برخوردار است. پدر یا مادر میخواهند آمال و آرزوهای خود یا روند دوران تحصیلی خودشان را در مورد دختر یا پسرشان پیاده کنند. فرزند برای آنکه نسبت به پدر و مادر و معلمش «وفادار»بماند، سعی میکند خواسته آنان را عملی کند و در اینصورت احتمال دارد دچار تعارض شود.


مطلب مورد نظر به سفارش یک بزگوار سفارش داده شده بود انشاله که ایشان و همکاران و
دوستان دیگر نیز قبول کنند....مالکی پور-گلستان دانش
برچسبها: علاقهمند کردن, علاقهمند کردن کودکان به درس خواندن, گلستان دانش, مالکی پور
ادامه مطلب
آزمون جغرافيا پايه پنجم ابتدايي نوبت اول
آزمون جغرافيا پايه پنجم ابتدايي نوبت اول
برچسبها: دانلود, دانلودآزمون جغرافيا پايه پنجم ابتدايي, گلستان دانش, مالكي پور


برچسبها: امام حسين, ع, محرم, گلستان دانش

سالهاست كه دانشمندان سعي بر آن دارند كه تغييرات اتفاق افتاده در درختان و بوته ها را در فصل پاييز درك كنند. با وجود اينكه ما جزئيات آن را نمي دانيم، اما به اندازه كافي كه بتوانيم اساس آن را توضيح دهيم و به شما كمك كنيم تا از طبيعت برگ ريزان رنگارنگ پاييز لذت ببريد، مي دانيم. سه فاكتور در رنگ برگ درختان اثر دارد كه عبارتند از رنگدانه هاي برگ، طول شب و آب و هوا. زمان تغيير رنگ و افتادن برگ درختان عموما با تقويم كنترل مي شود كه دليل آن هم طولاني شدن طول شب است. هيچكدام از تاثيرات محيطي ديگر مثل باران، دماي هوا و ذخيره غذايي و غيره نمي توانند تغييري ايجاد كنند بگونه اي كه افزايش طول مدت شب تاثير اساسي دارد. زماني كه روزها كوتاه مي شود و شب ها بلند تر و سرد تر مي شوند، پروسه هاي بيوشيميايي در برگ شروع مي شود كه آغازي براي نقاشي كردن منظره زيباي طبيعت پاييز توسط جعبه رنگ نقاشي است.
رنگ هاي پاييزي از كجا آمده اند؟
رنگ نياز به رنگدانه دارد و سه گونه مختلف در رنگ هاي پاييزي دخيل هستند .
كلروفيل
به برگ رنگ پايه سبز مي دهد كه براي فتوسنتز مورد نياز است. واكنش شيميايي كه به گياهان اين امكان را مي دهد تا از نور خورشيد استفاده كنند تا غذاي موجود را به قند تبديل كنند. درختان در نواحي معتدل اين قند را براي دوران زمستان ذخيره مي كنند.
كاروتنوئيد ( رنگدانه زرد)
رنگ زرد، نارنجي و قهوه اي و همچنين رنگ هاي موجود در هويج، ذرت و نرگس و همچنين خوراكي هايي از تيره شلغم و كلم با ريشه زرد، گل آلاله و موز را ايجاد مي كند.
آنتوسيانين:
رنگ يوزبري، سيبهاي قرمز، انگور بي دانه، ذغال اخته، گيلاس، توت فرنگي و آلو برقاني از اين آنزيم است. اين آنزيم محلول در آب است و به صورت يك مايع آبكي در سلولهاي برگ ظاهر مي شود.
آب و هوا چگونه روي رنگ ها در پاييز اثر مي كند؟
ميزان درخشندگي رنگ ها در فصل پاييز توسعه مي يابد و به شرايط آب و هوايي بستگي دارد كه منجر به كاهش ميزان كلروفيل II در برگ درختان مي شود. دما و رطوبت نقش بسيار مهمي را ايفا مي كنند.. با پيشرفت گرما و روز هاي آفتابي ولي خنك و همچنين شبهاي خنك و خشك ته رنگ خاصي در برگ ها مشاهده مي شود. در اين روزها شكر زيادي در برگ ها توليد مي شود اما در شبهاي سرد با بسته شدن رگ ها در برگ ها از حركت شكر ها جلوگيري مي شود. در اين موقعيت قندها و نور شديد باعث مي شود رنگدانه هاي آنتو سيانين توليد شود و در نهايت باعث به وجود آمدن ته رنگ هاي قرمز، بنفش و جگري شود. چون رنگدانه هاي زرد و طلايي هميشه در برگ وجود دارند و اين رنگ ها بطور كامل تا سال بعد نيز در برگ باقي مي مانند. همچنين ميزان رطوبت خاك در رنگ درختان پاييزي موثر است. درست مانند هوا، رطوبت خاك نيز هر سال با سال بعد متفاوت است. در اواخر بهار يا اواسط تابستان كه هوا خشك است، تغيير رنگ درختان پاييزي براي چندين هفته به تعويق مي افتد.
منبع:http://na.fs.fed.us/fhp/pubs/leaves/leaves.shtm
این مطلب در سال چهارم ابتدایی سوال شده بود. من برای دخترم از اینترنت کمک گرفتم. گفتم شاید برای همکارانم مفید باشد. موفق باشید:مالکی پور
برچسبها: برگ درختان, زرد شدن برگ درختان, گلستان دانش, مالکی پور
چگونه شادی و موفقیت را به خود هدیه دهیم؟

1. مراقب سلامت جسمی خود باشید. برای حفظ سلامتی و تندرستی خودتان، تغذیه مناسب، خواب مناسب، ورزش منظم و استراحت کافی را به خود هدیه کنید.
نکته: برای حفظ تندرستی و سلامتی خودتان، صبحها قبل از اینکه چیزی بخورید و یا بنوشید، آب یک عدد لیموترش را با یک فنجان آب گرم در هم آمیزید و نوش جان کنید.
2. مراقب سلامت فکری خود باشید. گفت و گوی درونی خود را کنترل کنید. با خودتان آنگونه صحبت کنید که می خواهید باشید، نه آنگونه که امروز هستید یا ممکن بود باشید؛ به عنوان مثال، این جملات را بارها و بارها برای خودتان تکرار کنید: من خودم را دوست دارم. من عاشق زندگی و کارم هستم. من از عهده اش برمی آیم. و...
نکته: اگر کارت را دوست نداری فکری به حال خودت و یا کارت بکن.
3. مراقب سلامت روح خود باشید. در مکانهای معنوی حضور پیدا کنید.
4. ارتباطات خود را مدیریت کنید. شما میتوانید هر چیزی را که در زندگی می خواهید به دست آورید؛ فقط در صورتی که به اندازه کافی به دیگران کمک کنید تا آنچه را می خواهند به دست آورند.
5. خوشبینی خود را تقویت کنید. بیشتر افراد ترجیح میدهند اطراف کسانی باشند که به آینده امید دارند تا کسانی که از آینده چیزی جز مشکلات پیش رو نمی بینند. من در مورد فرد خوشبینی صحبت میکنم که در برابر هر مشکلی، یک راه حل میبیند؛ کسی که اعتقاد جاودانیاش این است که هر چیزی به طور طبیعی به برترین شکل نظم یافته و درست شده تا بهترینها را شکل دهد.
برچسبها: شادي, موفقيت, اميد, گلستان دانش
ادامه مطلب

کودکی 10 ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند!
در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد!
بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به کودک 10 ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد. وقتی مسابقه به پایان رسید در راه بازگشت به منزل کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیا تمام امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی !!!

یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی، داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از" بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است.
همه کلیدهای موفقیت را روی یک جا کلیدی آویزان نکرده اند..
برچسبها: كليدموفقيت, اميد, گلستان دانش, مالكي پور
بررسی تأثیر الگوی تفکر استعاره ای بر پرورش تفکر کودکان دبستانی:
مراحل الگو یاددهی و یادگیری بدیع نگاری
1-توصیف شرایط جاری معلم شاگردان را وادار می کند که موقعیت خود را
توصیف کنند. 2-قیاس مستقیم شاگردان قیاس های مستقیم را ارائه می کنند، یکی را برمی
گزینند و به توصیف مفصل تر آن می پردازند. 3-قیاس شخصی شاگردان خود را به جای
قیاسی که در مرحله ی
2 انتخاب کرده اند ، قرار می دهند.
4-تعارض فشرده شاگردان توصیف های خود را از مراحل 2و 3 ارائه کرده اند،
چند تعارض فشرده را مطرح می کنند و یکی را برمی گزینند.
5-قیاس مستقیم شاگردان قیاس مستقیم دیگری را که مبنتی بر تعارض فشرده
است، مطرح کرده و برمی گزینند.
6-بررسی مجدد تکلیف معلم شاگردان را وادار می کند که به تکلیف یا مسئله اولیه
برگردند و در آخرین قیاس، یا کل تجربه ، بدیعه نگاری را به کار بندند.(
جویس،1384ص141 )
بر اساس این شیوه معلم موضوعی را برای بحث و گفت و گو یا نقاشی را
آماده می کند، و از دانش آموزان می خواهد آن موضوع را به گونه ای دیگر ببینند و
پاسخ های خود را ارائه دهند.
1)قیاس شخصی: اگر به جای یک هواپیما بودی، چه احساسی داشتی؟ نمونه ای از
قیاس شخصی است. در این نوع قیاس، باید به موضوعی که مقایسه می شود، احساس همدلی،
نزدیکی و یکی شدن را داشت و آن را در قالب خود، شرح داد.با این روش به درون فضایی
می رویم که هرگز آن را تجربه نکرده ایم. با قیاس شخصی«رشداحساسی، ارتقاء می یابد.»
2) قیاس مستقیم:به تشخیص و مقایسه ی روابط میان چندچیز یا مفهوم، قیاس
مستقیم گفته می شود.مانند: تشبیه ی شعر به رودخانه ، بهار به انسان، اجتماع
به اتومبیل، کدام نرم تراست. یک زمزمه یا پوست بچه گربه؟
3) قیاس فشرده(تعارض فشرده): مانند:پرهیاهوی خاموش، زشت و زیبا، دوست و
دشمن، دو کلمه ی ضد و نقیض توصیف می شوند.( فرخ مهر 1385،ص63)
تأثیر این الگو بر پرورش تفکر کودکان دبستانی:
با اجرای این الگو فراگیران فراگیران خود را محدود و وابسته به واژه ها و کلمات کلیشه ای که همیشه یاد گرفته اند نمی کنند و با پیوند کلمات بی ربط و یا متضاد به یکدیگر تفکر جدیدی را به دست می آورند . جمع بندی:در حقیقت با استفاده از الگوی تفکر استعاره ای اعتماد به نفس فراگیران را افزایش می دهیم ؛ فراگیران نظرات مختلف ارائه داده وما هرگز برچسب صحیح و غلط در دستمان نیست که آن را سریع انتقال دهیم بلکه تشویق می کنیم که هر چه می دانید بگویید، وبدین ترتیب باعث خلق متون جدید و نو شده که این مسلما وابسته به تفکر می باشد.
برگرفته از مقاله بررسی راه های پرورش تفکر در کودکان دبستانی (اكرم مالكي پور-سال 1381(
برچسبها: الگوي تفكراستعاره اي, پرورش تفكر, تفكر كودكان, گلستان دانش
راهبردهاي يادگيري
برخی از راهبرد های یادگیری خواندن:
1- ایجاد فرصت برای بلند خوانی
2- ارائه ی مواد خواندنی خوب و بر انگیزاننده
3- تشویق به خواندن و مطالعه ی آزاد
4- بهبود ارتباط بین مدرسه و خانه
5- درهم تنیدن فعالیت های یاد گیری
6- انطباق علایق، پیش زمینه ها، توانایی ها و سبک خواندن دانش آموزان
7- استفاده ی نظام مند از راهکارهای متفاوت برای باز شناسی واژگان
8- استفاده از روش های مختلف خواندن
9- بهره گیری از پیش دانسته ها یا مهارت های قبلی دانش آموزان
10- ایجاد فرصت همیاری برای دانش آموزان.
برخی از راهبرد های یادگیری ریاضیات:
1- تشویق به تشریح
2- کاربست پیش دانسته های دانش آموزان
3- بهره گیری از دست ورزی
4- استفاده از مسائل واقعی زندگی
5- تلفیق ریاضیات با محتوای سایر دروس
6- بهره گیری از مواد آموزشی بومی و محلی
7- تشویق به حل مسئل از طریق همیاری
8- استفاده از خطاها برای تقویت یادگیری
9- تشویق به برقراری ارتباط شفاهی و نوشتاری
10- ارائه ی فعالیت هایی که سبب ایجاد کوشش در دانش آموزان می شود
برخی از راهبردهای یادگیری نگارش:
1- ایجاد فرصت نگارش با توجه به قواعد دستوری در آیین نگارش
2- دادن تکلیف نوشتنی در هر درس با توجه به موضوع
3- ترغیب به خواندن
4- ارائه ی تکالیف نگارش مربوط به محیط اجتماعی و طبیعی
5- ارائه ی موضوع علمی و جذاب
6- ارائه ی الگوی خوب نگارش
7- برگزاری مسابقات نگارشی گروهی
8- برسی و نقد نوشته های معیار یا مطلوب در کلاس
9- ارئه ی ملاک های نگارش خوب به شاگردان
برخی از راهبرد های برقراری ارتباط:
1- فراهم آوری فرصت های مناسب برای بحث های گروهی
2- تاکید بر درک و فهم متقابل
3- کاستن از اضطراب دانش آموزان در گفتار
4- ترغیب و تشویق به استفاده از زبان های محلی و ملی در گفتار
5- اعتلای درک و فهم میان فرهنگی
6- تاکید بر تجارب خانوادگی و فرهنگی و اجتماعی
7- پرورش روحیه ی تحلیل موضوع، مخاطب، پیام و هدف
8- ترغیب به استفاده از نظام ارتباط کلامی و غیر کلامی
9- تاکید بر تفکر برتر
10- استفاده از تجارب زندگی واقعی
11- استفاده از فن آوری ها، مواد آموزشی و روش های گوناگون
12- بهره گیری از نظام خود ارزشیابی و ارزشیابی از طریق دانش آموزان
13- تشویق به ارزش گزارش دقیق و درست
14- ارئه ی راهبردهای منطقی و عاطفی به مانند فنون حل اختلاف و تعارض
منبع:
راهنمای آموزش در کلاس های چند پایه- نوشته ی محرم آقازاده و رخساره فضلی - انتشارات آییژبه- سال
برچسبها: راهبردهاي يادگيري, برقراري ارتباط, گلستان دانش, مالكي پور
حضرت هود (عليه السلام ) و قوم او در روايات
آن دو نفر سرازير شده و مدت زمانى مكث كردند؛ سپس طناب را تكان داده و بالا كشيده شدند، ابوموسى به آنان گفت : چه ديديد؟ گفتند: ما مردان و زنان و منازل و ظروف و اشياى قيمتى فراوانى را ديديم كه همه تبديل به سنگ شده بودند؛ حتى مردان و زنان همچنان لباس بر تن دارند و بعضى نشسته اند و گروهى به پهلو دراز كشيده اند.
هنگامى كه آنان را لمس كرديم ، لباس هايشان مانند گرد و غبارى پراكنده شد. در آنجا خانه هايى ديديم كه همچنان استوار مانده اند.
ابوموسى با شنيدن اين مطالب جريان را به مهدى نوشت و مهدى نيز با ارسال نامه اى قضيه را به امام موسى بن جعفر (عليهما السلام ) نوشت و از ايشان خواست كه به بغداد برود. هنگامى كه آن نامه به دست امام كاظم (عليه السلام ) رسيد، سخت گريست و در پاسخ فرمود: ((گروهى را كه شما مشاهده كرديد، باقيمانده قوم عاد هستند كه خداوند خانه هاى آنان را در ميان انبوهى از شن و ريگ فرو برد و آنان همان قوم احقاف هستند)).
[راوى گويد:] مهدى گفت : اى ابوالحسن ! احقاف چيست ؟ حضرت فرمود: رمل و ريگ (١٦٣).
هلاكت شداد بن عاد
آنان با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان ، شديد از دنيا رفت و شداد شاه بى رقيب كشور پهناور شد و غرور او را فرا گرفت . حضرت هود (عليه السلام ) او را به خدا پرستى دعوت كرد و به او گفت : اگر به سوى خدا آيى ، خداوند پاداش بهشت جاويدان به تو خواهد داد. او گفت : بهشت چگونه است ؟
حضرت هود بخشى از اوصاف بهشت را براى او توصيف نمود.
شداد گفت : اين كه چيزى نيست ، من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت ، و كبر و غرور او را از پيروى هود بازداشت . او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداوند عرض اندام كند. از اين رو شهر ارم را ساخت و يكصد نفر از قهرمانان لشگرش را ماءمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر كرد كه هر يك از آن قهرمانان ، هزار نفر كارگر را سرپرستى مى كردند و آنان را به كار مجبور مى كرد.
شداد براى پادشاهان جهان ، نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند و آنان نيز چنين كردند. آن قهرمانان پس از اين كه از ساختن بهشت شداد فارغ گشتند؛ در اطراف آن ، حصار محكمى ساختند و پيرامون آن قصرهاى با شكوهى بنا كردند؛ سپس شداد با وزيران و لشكرش براى افتتاح آن شهر وارد شدند.
شداد با همراهان ، با زرق و برق فراوان به سوى آن شهر (بين يمن و حجاز) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت لازم بود كه به آن شهر برسند، كه ناگاه صاعقه اى همراه با صداهاى كوبنده و بلندى از طرف آسمان به سوى آنان آمد و همه آنان را به سختى بر زمين كوبيد و همه متلاشى شدند و به هلاكت رسيدند. (١٦٤)
دلسوزى عزرائيل براى كسى كه آن را قبض روح كرد
عزرائيل گفت : در اين مدت دلم براى دو نفر سوخت :
روزى دريا طوفانى شد و امواج سهمگين دريا يك كشتى را درهم شكست ، همه سرنشنان كشتى غرق شدند و تنها يك زن حامله نجات يافت ، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيره اى افكند در اين ميان فرزند پسرى از او متولد شد، من ماءمور شدم جان آن زن را قبض كنم ، دلم به حال آن پسر سوخت .
مورد ديگر، هنگامى بود كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظير خود پرداخت و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد و خروارها طلا و گوهرهاى ديگر براى ستون ها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تكميل شد؛ وقتى كه خواست از آن شهر ديدار كند، همين كه از اسب پياده شد و پاى راست از ركاب بر زمين نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم ، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و ركاب اسب گير كرد و مرد.
دلم به حال او سوخت از اين كه عمرى را به اميد ديدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نيفتاده بود، اسير مرگ شد.
در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و گفت : ((اى محمد! خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از درياى بيكران به لطف خود گرفتيم ، و بدون مادر تربيت كرديم و به پادشاهى رسانديم ، ولى كفران نعمت كرد و خودبينى و تكبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانيان بدانند كه ما به كافران مهلت مى دهيم ولى آنان را رها نمى كنيم)). (١٦٥)
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش
به علم افزون و والائی معلم
اگر چه بی تمنایی معلم
فضیلت آنچنان اندر وجودت
که گویا چون معمایی معلم
به وقت ساعت تدریس قرآن
رها از قید دنیایی معلم
تو همچون چشمه امید مایی
امید نسل فردایی معلم
محصل چون گل و خود باغبانی
نسیم عطر گلهایی معلم
درون ظلمت و فقر و جهالت
تو شمع بزم شبهایی معلم
ز درد هر دل بیماری آگه
طبیب زخم دلهایی معلم
بگنجد گرچه نامت در الفبا
تو افزون از الفبائی معلم
به امر دانش و علم و فضیلت
محصل را چو بابائی معلم
به دشت خشک جمله بیسوادان
تو جاری مثل دریایی معلم
دل تاریک ما را نور امید
به دلها چشم بینائی معلم
ز قید فتنه ی کوته نظرها
سراسر خود مبرائی معلم
زبانم الکن است از گفتنیها
چو تاجی بر سر مائی معلم
چو انشاء بود درس من امروز
تو خود موضوع انشائی معلم
نوای دلکش صوت مناجات
نثارت باد هر جائی معلم
عجب نبود اگر اینک مرادی
بگوید گل سراپائی معلم
برچسبها: شعر معلم, شعری درباره مقام معلم, شعر درباره معلم, اشعارمعلم
.: Weblog Themes By Pichak :.

















