داستان حضرت نوح عليه السلام
حضرت نوح (عليه السلام ) در قرآن
در قرآن كريم نام حضرت نوح (عليه السلام ) چهل و سه بار ذكر شده است . در بعضى
آيات به اجمال و در برخى به تفصيل به قصه نوح اشاره شده است ، ولى در هيچ آيه اى
به جزئيات زندگى او پرداخته نشده است ، شايد به اين دليل كه قرآن كريم كتاب تاريخ
نيست تا در آن به شرح زندگى افراد بپردازد؛ بلكه قرآن كتاب هدايت است و از امور
گذشتگان ، آنچه را كه مايه سعادت مردم است ، متعرض مى شود و به صراحت حق را مشخص
مى كند تا مردم ، همان را الگوى زندگى قرار دهند تا در حيات دنيوى و اخروى رستگار
گردند. از اين رو به قسمت هايى از قصص انبيا و امت هاى آنان اشاره مى كند تا مردم
بفهمند سنت و روش خداى تعالى و سرگذشت امتهاى پيشين چه بوده است تا عبرت بگيرند و
حجت بر آنان تمام شود. در شش سوره از سوره هاى قرآن داستان حضرت نوح (عليه
السلام ) به تفصيل آمده است كه آن سوره ها عبارتند از: اعراف ، هود، مؤ منون ،
شعراء، قمر و نوح ؛ از همه مفصل تر در سوره هود به نوح پيامبر پرداخته شده است و
به عبارت ديگر در بيست و پنج آيه ، يعنى از آيه ٢٥ تا ٤٩ سوره هود درباره حضرت نوح
است كه در ادامه به آن مى پردازيم .
بعثت و رسالت حضرت نوح (عليه السلام )
اولين پيامبر اولوالعزم و نيز نخستين پيامبر پس از حضرت ادريس ، حضرت نوح (٨٩) است كه داراى شريعت و كتاب بود.نام اصلى او ((عبدالغفار)) يا ((عبدالملك )) يا ((عبدالاءعلى )) بود. سبب ناميدن آن حضرت به ((نوح )) از اين رو بود كه او ساليان درازى از خوف خدا بر خود يا قوم خود نوحه گرى مى كرده است .
قبل از حضرت نوح (عليه السلام )، افراد بشر يا فرزندان حضرت آدم (عليه السلام ) به صورت يك امت ساده زندگى ميكردند و فطرت انسانى خود را راهنماى زندگى قرار داده بودند، اما به تدريج خوى استكبار در آنان پيدا شد كه منجر به استعباد و برده گرفتن يكديگر انجاميد، به گونه اى كه گروهى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زيردستان ، مافوق خود را پروردگار خود مى پنداشتند. اين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، رشد كرد؛ و در نتيجه به اختلاف شديد طبقاتى و استخدام ضعفا به وسيله اقويا و برده گرفتن قدرتمندان منجر شد. در واقع اختلاف ها و كشمكش ها و خونريزى هاى بشر از آن نقطه شروع شد.
در زمان حضرت نوح (عليه السلام ) فساد در زمين شايع شد و مردم از دين توحيد و سنت عدالت اجتماعى روى گردان شدند و به پرستش بت ها روى آوردند؛ در سوره نوح نام چند بت آن روزگار كه عبارت بودند از: ود، سواع ، يغوث ، يعوق ، نسر ذكر شده است . فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر مى شد و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قوى تر بودند، حقوق ضعفا را پايمال مى كردند. ستمگران ، زيردستان را به ضعف بيشتر كشانيده و به دلخواه بر آنان حكومت مى كردند.
در اين زمان بود كه خداى تعالى حضرت نوح را با كتاب و شريعت مبعوث كرد؛ تا با بشارت و انذار آنان را به دين توحيد دعوت و از پرستش خدايان دروغين منع كند و مساوات و عدالت را در بينشان برقرار سازد.
اين پيامبر اولوالعزم در سن هشتصد و پنجاه سالگى به پيامبرى مبعوث گرديد و خداوند او را با رسالت خويش به سوى قومش فرستاد. مردم آن عصر غرق در بت پرستى ، خرافات و فساد بودند و به قدرى در عقيده ذلت بار خود لجات مى ورزيدند كه حاضر بودند بميرند ولى لطمه اى به عقايدشان نخورد، به گونه اى كه فرزندان خود را نزد نوح مى آوردند و به آنان سفارش مى كردند كه مبادا سخنان اين پيرمرد را گوش كنيد، اين پير شما را فريب مى دهد.
بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج ، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح مى آوردند و به او مى گفتند: ((از اين مرد بپرهيز كه مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من نيز اكنون همان سفارش را به تو مى كنم)). (٩٠)
قرآن كريم درباره مقابله مردم در برابر دعوت حضرت نوح (عليه السلام ) چنين مى فرمايد:
جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصروا واستكبروا استكبارا (٩١)؛
(([من هر وقت آنها را دعوت كردم تا بر آنها ببخشايى ] انگشتان خود را در گوشهايشان مى كردند و لباس هاى خويش بر سر مى كشيدند و (بر مخالفت و عناد) اصرار مى كردند و به شدت تكبر مى ورزيدند)).
اشراف كافر قوم نوح (عليه السلام ) نزد آن حضرت آمدند و در پاسخ دعوت او گفتند: ما تو را جز بشرى چون خود نمى بينيم . كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى بينيم . تو نسبت به ما هيچ برترى ندارى ، بلكه تو را دروغگو مى دانيم .
نوح در پاسخ گفت : ((اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد، آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟ اى قوم ! من به خاطر اين دعوت ، اجر و پاداشى از شما نمى خواهم ، پاداش من تنها بر خداست . من آن افراد اندك را كه ايمان آورده اند به خاطر شما ترك نمى كنم ، چرا كه اگر آنها را از خود برانم ، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما را قومى نادان مى نگرم)). (٩٢)
((ماءموريت من آن است كه رسالت ها و پيام هاى پروردگار خود را به شما ابلاغ كنم و شما را نصيحت كنم )).
((آيا تعجب مى كنيد كه تذكرى از پروردگارتان به وسيله مردى از جنس خود براى شما آمده است ، كه شما را بيم دهد تا پرهيزكارى كنيد و شايد مورد رحمت قرار گيريد )). (٩٣)
حضرت نوح گاهى به دليل هاى بزرگ و نشانه هاى الهى در وجود خود يا ساير موجودات اشاره مى كرد و مى فرمود: ((به آنان گفتم : از پروردگار خويش آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است ، تا باران هاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد! چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد) آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است ، و ما را در ميان آسمان ها مايه روشنايى ، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است ؟! و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد، سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند و بار ديگر شما را خارج مى سازد! و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد تا از راه هاى وسيع و دره هاى آن بگذريد !)). (٩٤)
به هر حال چون گفتگو ميان حضرت نوح (عليه السلام ) با آن قوم سركش بسيار بالا گرفت و سخن مستدل و دليلى در برابر گفتار خيرخواهانه نوح نبود، لجاجت و عناد كردند و به تدريج شروع به تهديد كردند. سرانجام گفتند: ((اى نوح ! جدال را با مال از حد گذراندى . اكنون اگر راست مى گويى آن عذابى كه ما را از آن بيم مى دهى بياور)). (٩٥) و بار ديگر گفتند: اى نوح ! اگر دست از اين گفتارت بر ندارى و بس نكنى سنگسار خواهى شد (٩٦).
آنان از پيش نوح برخاستند و با تاءكيد و عناد بيشترى به مردم مى گفتند: ((مردم به خاطر حرفهاى نوح از معبودان خويش : ود، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر دست برنداريد)). (٩٧)
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, داستان حضرت نوح
.: Weblog Themes By Pichak :.