الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
برچسبها: شعر, اشعار حافظ شیرازی, عشق, گلستان دانش
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
برچسبها: شعر, اشعار حافظ شیرازی, روز هجران, گلستان دانش
.: Weblog Themes By Pichak :.