نام شعر : روشني، من، گل، آب
ابري نيست
ابري نيست
.
بادي نيست.
پاكي خوشه زيست.
مادرم ريحان مي چيند.
نان و ريحان و پنير ، آسماني بي ابر ، اطلسي هايي تر.
رستگاري نزديك : لاي گل هاي حياط.
نور در كاسه مس ، چه نوازش ها مي ريزد!
نردبان از سر ديوار بلند ، صبح را روي زمين مي آرد.
روزني دارد ديوار زمان ، كه از آن ، چهره من پيداست.
مي دانم ، سبزه اي را بكنم خواهم مرد.
راه مي بينم در ظلمت ، من پرواز فانوسم.
و پر از دار و درخت.
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج.
چه درونم تنهاست.
برچسبها: شعر, سهراب سپهری, اشعار سهراب سپهری, گلستان دانش
تاريخ : شنبه دوم آذر ۱۳۹۲ | 17:37 | نویسنده : اکرم مالكي پور |
.: Weblog Themes By Pichak :.