گفتگوى نمرود با آزر و مادر ابراهيم (عليه السلام ) 


در روايتى نقل شده كه به نمرود گفته شد: ابراهيم پسر آزر، بت ها را شكسته است . نمرود، آزر را طلبيد و به او گفت : به من خيانت كردى و وجود اين پسر (ابرهيم ) را از من مخفى كردى .

آزر گفت : من تقصيرى ندارم ، مادرش او را مخفى و از او نگهدارى كرده است ، او مدعى است كه براى اين كارش استدلال و حجت دارد.

نمرود دستور داد مادر ابراهيم را حاضر كردند و به او گفت : چرا وجود اين پسر را از ما مخفى كردى كه با خدايان ما چنين كرد؟!

مادر ابراهيم گفت : ((دليل من از اين كار، اين بود كه ديدم تو تمام پسران را به قتل مى رسانى و نسل آنان را به خطر انداختى ، با خود گفتم كه اين پسر را براى حفظ نسل آينده نگه مى دارم اگر اين پسر همان بود (كه سرنگونى سلطنت تو به دست او است ) او را تحويل مى دهم تا كشته گردد و كشتن ديگر فرزندان مردم پايان گيرد و اگر شخصى كه مقصود توست ، نباشد براى ما يك فرزند پسر باقى مى ماند، اينك كه براى تو ثابت شده است كه اين پسر همان است ، او در اختيار توست و هر كارى كه مى خواهى انجام بده )).

نمرود گفتار و دليل مادر ابراهيم را پسنديد و او را آزاد كرد، سپس خودش ‍ شخصا با ابراهيم در مورد شكسته شدن بت ها سخن گفت ، هنگامى كه ابراهيم گفت : ((بت بزرگ ، بت ها را شكسته است )) نمرود درباره مجازات ابراهيم با اطرافيان خود به مشورت پرداخت ، اطرافيان گفتند: ((ابراهيم رابسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد)) (٢٦٦).

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: ((به خدا سوگند نه بت ها اين كار را كردند [بت هاى ديگر را شكستند] و نه ابراهيم دروغ گفت ، از آن حضرت پرسيدند: پس چگونه بود؟ حضرت فرمود: ((ابراهيم گفت : بت بزرگ اين كار را كرده است ، اگر سخن مى گويد؟ و اگر سخن نمى گويد بت بزرگ اين كار را نكرده است )) (٢٦٧).

گفتگوى نمرود و آزر درباره مقام ابراهيم (عليه السلام ) 


در تواريخ و روايات آمده است كه نمرود [براى آتش زن ابراهيم ] دستور داد كه در آن نزديكى بناى مرتفعى بسازند تا از آنجا كيفيت سوختن ابراهيم را تماشا كند. چون ابراهيم را به هوا پرتاب كردند، آزر را نيز همراه خود به بالاى آن بنا برد. ناگهان برخلاف انتظار و با كمال تعجب مشاهده كرد كه ابراهيم صحيح و سالم ميان آتش نشسته و آن محوطه به صورت باغ سرسبز و خرمى درآمده است و ابراهيم با مردى كه در كنار اوست [جبرئيل ] به گفتگو مشغول است .

نمرود، رو به آزر كرد و گفت : اى آزر! ببين كه اين پسر تو تا چه حد و اندازه در نزد پرورگارش گرامى و ارجمند است .


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, حضرت ابراهيم

تاريخ : چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۷ | 15:26 | نویسنده : اکرم مالكي پور |