بت شكنى ابراهيم (عليه السلام )
او براى عمل به نقشه اى تبرى تهيه كرد و در انتظار فرصتى مناسب بود، تا اين كه زمانى كه مردم شهر براى جشن ، دسته دسته از شهر بيرون رفتند. قرآن كريم در سوره صافات ادامه ماجرا را چنين بيان مى كند: ((ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد و گفت كه من بيمارم )) (٢٣١) و به اين ترتيب عذر خود را خواست ! آنان به او پشت كرده و به سرعت از او دور شدند (٢٣٢) و به دنبال مراسم خود شتافتند)) (٢٣٣).
از آيات فوق استفاده مى شود كه مردم نزد ابراهيم (عليه السلام ) آمده و از او خواستند كه با آنان براى برگزارى مراسم عيد به خارج از شهر رود، ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد و گفت : ((من بيمارم و نمى توانم با شما بيايم )) و اين سخن را گفت تا او را به حال خود بگذارند و فكرى را كه درباره برانداختن بت ها كرده بود در وقت خلوتى شهر، با خيالى راحت و آسوده انجام دهد.
به هر حال مردم به بيرون شهر رفتند و ابراهيم را در شهر، تنها گذاشتند و بنابر برخى روايات ) ، نمرود، ابراهيم را موكل بتخانه كرد و كليد آنجا را به دست او داد تا در غياب آنان از بت ها محافظت كند! گويا آن بيچاره ها خبر نداشتند سر سخت ترين دشمن بت ها همان مرد است ! و اين موفقيت ديگرى بود كه براى پيشبرد هدف حضرت ابراهيم نصيب او شد.
ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گشت ، لحظاتى را كه از مدت ها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد، بايد براى نابودى بت ها خود را آماده كند و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.
قرآن مى فرمايد: ((او به سراغ خدايان آنان آمد، نگاهى به آنها و ظروف غذايى كه در اطرافشان بود كرد و از روى تمسخر صدا زد: چرا از اين غذاها نمى خوريد))
اين غذاهاى چرب و شيرين و رنگين را بت پرستان فراهم كرده بودند، تا اگر بت ها گرسنه شدند از آن بخورند يا به اين دليل كه آن خوراكى ها متبرك شود و هنگام بازگشت از آن غذاها استفاده كنند.
سپس افزود: ((چرا حرف نمى زنيد؟!)).
آنگاه آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حركت داد و ((ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد)) . حضرت ابراهيم همه بت هايى را كه در آن بتكده بودند درهم شكست و از آن بتخانه آباد و زيبا، ويرانه اى وحشتناك ساخت . هركدام از بت ها دست و پا شكسته به گوشه اى افتادند و براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غم انگيز پيدا كردند. بت ها همه از ضربت تبر و قوت بازوى قهرمان توحيد، بهره و نصيبى كامل گرفتند تنها بت بزرگ بود كه از اين ماجرا ايمن ماند، ابراهيم ، تبر را بر دوش او نهاد و منظورش اين بود كه در آينده پايه احتجاج محكم خود را استوار سازد.
او كار خود را به تمام و كمال انجام داد و آرام و مطمئن از بتكده بيرون آمد و به سراغ خانه خود رفت ، در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت .
او مى دانست انفجار عظيمى در شهر، بلكه در سراسر كشور بابل ايجاد كرده است ، طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنهاست ، اما او خدا را دارد و همين او را كافى است .
سرانجام ، آن روز، عيد به پايان رسيد و بت پرستان با شادى به شهر بازگشتند؛ رسم بود پس از بازگشت ، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جا آورند، پس يكسره به بتخانه رفتند تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهايى كه به زعم آنان در كنار بت ها بركت يافته بود بخورند. همين كه وارد بتخانه شدند با منظره اى رو به رو شدند كه مدتى مبهوت و خيره خيره به هم نگاه مى كردند، با كمال تعجب و ناراحتى ديدند تمام بت هايى كه با رنج هاى فراوان تراشيده و خرج هاى گزافى كه براى تهيه و نگهدارى آنها كرده بودند، شكسته و تكه تكه شده و بر روى زمين ريخته است و به جز بت بزرگ بتى سالم نمانده است . فريادشان بلند شد و صدا زدند: ((چرا كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است ؟! مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است ))
اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بت ها در خاطر داشتند و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند گفتند: ((ما شنيديم كه جوانى از بت ها سخن مى گفت و از آنها به بدى ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است ))
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, حضرت ابراهيم
.: Weblog Themes By Pichak :.