مبارزه عملى ابراهيم (عليه السلام ) با بت پرستان 

آزر با اينكه ابراهيم را از يكتا پرستى منع مى كرد، اما هر زمان كه چشمش به چهره ملكوتى ابراهيم مى افتاد، محبتش نسبت به او بيشتر مى شد. چون آزر خود از سازندگان بت ها بود، روزى چند بت به ابراهيم داد تا به بازار ببرد و مانند ساير برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهيم درخواست آزر را قبول كرد و آن بت ها را با خود به بازار برد اما براى اينكه افكار خفته مردم را بيدار كند و آنان را از پرستش بت بيزار نمايد، طنابى به گردن بت ها بست و آنان را روى زمين كشانيد و فرياد زد: چه كسى اين بت ها را كه نه سودى و نه زيانى دارند از من مى خرد. سپس بت ها را كنار لجنزار و آب هاى جمع شده در گودال ها مى برد و در مقابل ديد بت پرستان ، در ميان آب آلوده مى ريخت و با صداى بلند مى گفت : ((آب بنوشيد و سخن بگوييد!!)).

فرزندان آزر، توهين ابراهيم بت ها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهيم را طلبيد و او را سرزنش و تهديد كرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانيد. اما ابراهيم به تهديدهاى او اعتنايى نكرد.

آزر تصميم گرفت ابراهيم را زندانى كند تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را از كارهايش پشيمان كند. از اين رو ابراهيم را دستگير و در خانه اش زندانى كرد و افرادى را بر او گماشت تا فرار نكند؛ ولى طولى نكشيد كه او از زندان فرار كرد و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت پرستى بر حذر مى داشت و به سوى توحيد فرا مى خواند (٢٢٩).

بت شكنى ابراهيم (عليه السلام ) 
ابراهيم در آغاز، با كمال ملايمت و ادب و با منطقى مستدل و تذكراتى سودمند به دعوت آزر و مردم بت پرست شهر خويش پرداخت . اما وقتى ديد كه سخنان منطقى او در دل بت پرستان اثر نمى كند، براى اين كه ثابت كند مساءله مبارزه او با بت پرستى جدى است و او بر سر عقيده اش ايستاده است و نتايج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل مى پذيرد، گفت : ((به خدا سوگند، در غياب شما نقشه اى براى نابودى بت هايتان خواهم كشيد)) (٢٣٠).

او براى عمل به نقشه اى تبرى تهيه كرد و در انتظار فرصتى مناسب بود، تا اين كه زمانى كه مردم شهر براى جشن ، دسته دسته از شهر بيرون رفتند. قرآن كريم در سوره صافات ادامه ماجرا را چنين بيان مى كند: ((ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد و گفت كه من بيمارم )) (٢٣١) و به اين ترتيب عذر خود را خواست ! آنان به او پشت كرده و به سرعت از او دور شدند (٢٣٢) و به دنبال مراسم خود شتافتند)) (٢٣٣).

از آيات فوق استفاده مى شود كه مردم نزد ابراهيم (عليه السلام ) آمده و از او خواستند كه با آنان براى برگزارى مراسم عيد به خارج از شهر رود، ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد و گفت : ((من بيمارم و نمى توانم با شما بيايم )) و اين سخن را گفت تا او را به حال خود بگذارند و فكرى را كه درباره برانداختن بت ها كرده بود در وقت خلوتى شهر، با خيالى راحت و آسوده انجام دهد.

به هر حال مردم به بيرون شهر رفتند و ابراهيم را در شهر، تنها گذاشتند و بنابر برخى روايات (٢٣٤) ، نمرود، ابراهيم را موكل بتخانه كرد و كليد آنجا را به دست او داد تا در غياب آنان از بت ها محافظت كند! گويا آن بيچاره ها خبر نداشتند سر سخت ترين دشمن بت ها همان مرد است ! و اين موفقيت ديگرى بود كه براى پيشبرد هدف حضرت ابراهيم نصيب او شد.

ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گشت ، لحظاتى را كه از مدت ها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد، بايد براى نابودى بت ها خود را آماده كند و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.

قرآن مى فرمايد: ((او به سراغ خدايان آنان آمد، نگاهى به آنها و ظروف غذايى كه در اطرافشان بود كرد و از روى تمسخر صدا زد: چرا از اين غذاها نمى خوريد)) (٢٣٥).

اين غذاهاى چرب و شيرين و رنگين را بت پرستان فراهم كرده بودند، تا اگر بت ها گرسنه شدند از آن بخورند يا به اين دليل كه آن خوراكى ها متبرك شود و هنگام بازگشت از آن غذاها استفاده كنند.

سپس افزود: ((چرا حرف نمى زنيد؟!)). (٢٣٦)

آنگاه آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حركت داد و ((ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد)) (٢٣٧) . حضرت ابراهيم همه بت هايى را كه در آن بتكده بودند درهم شكست و از آن بتخانه آباد و زيبا، ويرانه اى وحشتناك ساخت . هركدام از بت ها دست و پا شكسته به گوشه اى افتادند و براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غم انگيز پيدا كردند. بت ها همه از ضربت تبر و قوت بازوى قهرمان توحيد، بهره و نصيبى كامل گرفتند تنها بت بزرگ بود كه از اين ماجرا ايمن ماند، ابراهيم ، تبر را بر دوش او نهاد و منظورش اين بود كه در آينده پايه احتجاج محكم خود را استوار سازد.

او كار خود را به تمام و كمال انجام داد و آرام و مطمئن از بتكده بيرون آمد و به سراغ خانه خود رفت ، در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت .

او مى دانست انفجار عظيمى در شهر، بلكه در سراسر كشور بابل ايجاد كرده است ، طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنهاست ، اما او خدا را دارد و همين او را كافى است .

سرانجام ، آن روز، عيد به پايان رسيد و بت پرستان با شادى به شهر بازگشتند؛ رسم بود پس از بازگشت ، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جا آورند، پس يكسره به بتخانه رفتند تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهايى كه به زعم آنان در كنار بت ها بركت يافته بود بخورند. همين كه وارد بتخانه شدند با منظره اى رو به رو شدند كه مدتى مبهوت و خيره خيره به هم نگاه مى كردند، با كمال تعجب و ناراحتى ديدند تمام بت هايى كه با رنج هاى فراوان تراشيده و خرج هاى گزافى كه براى تهيه و نگهدارى آنها كرده بودند، شكسته و تكه تكه شده و بر روى زمين ريخته است و به جز بت بزرگ بتى سالم نمانده است . فريادشان بلند شد و صدا زدند: ((چرا كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است ؟! مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است ))(٢٣٨).

اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بت ها در خاطر داشتند و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند گفتند: ((ما شنيديم كه جوانى از بت ها سخن مى گفت و از آنها به بدى ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است )) (٢٣٩).

محاكمه ابراهيم (عليه السلام )
افكار بت پرستان متوجه ابراهيم شد. جمعيت گفتند: ((اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا كسانى كه مى شناسند و خبر دارند، گواهى دهند)) (٢٤٠).

ابراهيم ، دستگيرى خود را پيش بينى مى كرد و همواره انتظار مى كشيد كه او را احضار كنند و براى محاكمه علنى در حضور مردم ببرند، تا در مقابل آنان حجت خود را عليه بت پرستان بيان كند، از اين رو بود كه با سالم گذاردن بت بزرگ و قرار دادن تبر بر دوش آن ، زمينه را براى پاسخى دندان شكن فراهم كرده بود.

هنگامى كه ابراهيم را در حضور مردم آوردند، گفتند: ((آيا تو خدايان ما را به چنين وضعى در آورده اى ؟ اى ابراهيم !)) (٢٤١).

او در پاسخ گفت : ((بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! اگر سخن مى گويند از آنها سؤ ال كنيد!)) (٢٤٢).

ابراهيم با اين پاسخ قصد داشت عقايد خرافى و بى اساس بت پرستان را به رخ بكشد و به آنان بفهماند كه اين سنگ و چوب هاى بى جان ، آن قدر بى خاصيت هستند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند، چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنان بپردازند! و هم اينكه مى خواست شالوده اى براى استدلال بعدى خود ريخته باشد.

سخنان ابراهيم ، بت پرستان را تكان داد و وجدان خفته آنان را بيدار كرد و در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق بيدار شدند، چنانكه كه قرآن مى فرمايد: ((آنان به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد))(٢٤٣).

افسوس ! كه اين بيدارى روحانى و مقدس لحظاتى بيش به طول نيانجاميد و همه چيز به جاى اول بازگشت ، و به تعبير لطيف قرآن : ((سپس آنان بر سرهايشان واژگون شدند)) (٢٤٤) و حكم وجدان را به كلى فراموش ‍ كردند و به ابراهيم گفتند: ((تو مى دانى اينها هرگز سخن نمى گويند!)) (٢٤٥).

در اين حال بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد و با لحنى كوبنده و سرزنش آميز به آنان گفت :

((پس چرا غير از خدا چيزى را پرستش مى كنيد كه به هيچ وجه سود و زيانى براى شما ندارد، اف بر شما! و بر اين معبودانى كه شما غير از خدا انتخاب كرده ايد! آيا هيچ انديشه نمى كنيد و عقل در سر نداريد؟)) (٢٤٦).

بدون شك ، سخنان و مبارزه هاى ابراهيم با بت پرستان ، زمينه اى توحيدى در افكار آنان باقى گذاشت و مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى گسترده تر در آينده شد. از تواريخ هم استفاده مى شود كه گروهى ، هر چند از نظر تعداد كم ، اما از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند.

قرآن كريم در ادامه داستان مى فرمايد: ((جميت فرياد زدند كه او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است )). (٢٤٧)

 

 


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش

تاريخ : پنجشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۰ | 14:41 | نویسنده : اکرم مالكي پور |