احتجاج ابراهيم (عليه السلام ) با آزر 


پس از اينكه ابراهيم به سن رشد رسيد و به ميان مردم آمد، متوجه شد كه آزر و مردم ديگر به پرستش بت ها مشغولند و به عبادت چيزهايى كه به دست خود ساخته و ضرر و نفع و سود و زيانى براى آنها ندارند، كمر بسته و آنها را عبادت مى كنند. قرآن به شرح گفتگوى ابراهيم با پدرش ‍ ((آزر)) (٢١٩) مى پردازد و مى فرمايد: ((در آن هنگام كه به پدرش ‍ گفت : اى پدر! چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند)) (٢٢٠).

((اى پدر! علم و دانشى نصيب من شده كه نصيب تو نشده ، به اين دليل از من پيروى كن و سخن مرا بشنو تا تو را به راه راست هدايت كنم )) (٢٢١).

((اى پدر! شيطان را پرستش مكن . چرا كه شيطان هميشه نسبت به خداوند رحمان عصيان گر بوده است )). (٢٢٢)

((اى پدر! من از اين مى ترسم كه با اين شرك و بت پرستى كه دارى ، عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو برسد و تو از دوستان شيطان باشى )) (٢٢٣).

اما نه تنها دلسوزى هاى ابراهيم و بيان پر بارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان برآشفت و گفت : ((اى ابراهيم ! آيا تو از خدايان من روى گردانى ؟! اگر از اين كار دست برندارى ، تو را سنگسار خواهم كرد و اكنون از من دور شو ديگر تو را نبينم )) (٢٢٤).

حضرت ابراهيم ، در برابر اين تندى و خشنونت شديد، با نهايت بزرگوار گفت : ((سلام بر تو، من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش ‍ مى كنم ، چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است )) (٢٢٥).

((من از شما كناره گيرى مى كنم و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد و تنها پروردگارم را مى خوانم و اميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم ، بى پاسخ نماند)) (٢٢٦).

ابراهيم چون از ايمان او ماءيوس شد، از آمرزش خواهى براى او منصرف شد و از پيش او رفت و از او و از قوم بت پرستش كناره گرفت . خداوند متعال نيز [به خاطر همين كناره گيرى ] فرزندانى به او عنايت كرد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

((و همين كه ابراهيم از آنان و بت هايى را كه به جز خدا پرستش مى كردند كناره گيرى كرد، ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را پيغمبر قرار داديم )) (٢٢٧).

هنگامى كه خداوند، اسماعيل و اسحاق را به او عطا كرد و در سن كهولت و اواخر عمر، ابراهيم دعا كرد: ((پروردگارا! روزى كه حساب بر پا مى شود، مرا و پدر و مادرم و مؤ منين را بيامرز)) (٢٢٨).

البته پدرى را كه ابراهيم در اين آيه براى او در قيامت طلب آمرزش مى كند غير از آن پدرى است كه پيش از اين آمرزشش را خواست و چون مى دانست كه دشمن خداست از او كناره گيرى كرد.

 

 

 

 مخفيانه و گاهى شبانه خود را به غار مى رساند تا به او شير دهد، ولى از روى تعجب مى ديد كه به لطف خدا او انگشت بزرگ دستش را در دهانش گذاشته و از آن شير جارى است . ابراهيم در آن مخفيگاه ، به دور از نظر ماءموران نمرود، پرورش يافت و به سن نوجوانى [سيزده سالگى ] رسيد كه تصميم گرفت آنجا را براى هميشه ترك كند و به ميان مردم رود و درس توحيدى را كه با الهام درون و به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بود، براى مردم باز گويد.

 


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش

تاريخ : شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۰ | 3:40 | نویسنده : اکرم مالكي پور |