ناقه صالح
در اين مدت طولانى ، هم من از دست شما به ستوه آمده ام و هم شما از من خسته شده ايد)). قوم ثمود گفتند: پيشنهاد شما منصفانه است . از اين رو روزى را وعده گذاشتند كه براى انجام آن بروند.
روز موعود فرا رسيد. بت پرستان به بيرون شهر كنار بت ها رفتند و خوراكى ها و نوشيدنى هاى خود را به رسم تبرك كنار بت ها نهادند و سپس آن خوراكى ها را خوردند و نوشيدند؛ آنگاه به دعا و التماس و راز و نياز از بت ها پرداختند. آنگاه به صالح گفتند: ((آنچه تقاضا دارى ، از بت ها بخواه )).
صالح اشاره به بت بزرگ كرد و به حاضران گفت : نام اين بت چيست ؟ گفتند: فلان ! صالح به آن بت بزرگ خطاب كرد و گفت : تقاضاى مرا برآور، ولى بت بزرگ جوابى نداد. صالح به قوم گفت : پس چرا اين بت جواب مرا نمى دهد؟ گفتند: از بت ديگر تقاضا كن !
صالح نيز تقاضاى خود را از بت ديگرى درخواست كرد ولى باز جوابى نشنيد.
قوم ثمود به بت ها رو كردند و گفتند: چرا جواب صالح را نمى دهيد؟ آنان به صالح گفتند: به كنارى برو و اندكى ما را با بت هايمان به حال خود بگذار.
صالح به كنارى رفت و آن مردم فرش هايى را كه گسترده بودن و ظرف هايى را كه همراه آورده بودند جمع كردند و خود بر روى خاك ها غلتيدند و خطاب به بت ها گفتند: اگر امروز جواب صالح را نديد ما رسوا مى شويم ، سپس به صالح گفتند: اكنون بيا و درخواست كن ، صالح پيش آمد و آنها را خواند، ولى باز هم پاسخى نشنيد.
صالح به قوم گفت : ساعات اول روز گذشت و خدايان شما به درخواست من جواب ندادند، اكنون نوبت شماست كه درخواست خود را از من بخواهيد تا از درگاه خداوند بخواهم تا همين ساعت تقاضاى شما را برآورد.
هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود سخن صالح را پذيرفتند و گفتند:
((اى صالح ! ما تقاضاى خود را به تو مى گوييم ، اگر پروردگار تو تقاضاى ما را برآورده كند، تو را به پيامبرى مى پذيريم و از تو پيروى مى كنيم و با همه مردم شهر از تو تبعيت مى نماييم )).
صالح گفت : آنچه مى خواهيد تقاضا كنيد.
آنان با اشاره به كوهى كه نزديكشان بود، گفتند: ما را به كنار اين كوه ببر، تا ما در كنار آن كوه درخواست خود را بگوييم . چون به پاى كوه رسيدند، گفتند: اى صالح ! از پروردگار خود بخواه ، هم اكنون براى ما از اين كوه ماده شترى قرمز رنگ و پر كرك كه ده ماهه باشد، بيرون آورد.
صالح گفت : درخواست شما براى من بسيار بزرگ است ، ولى براى پروردگارم آسان است و در همان حال درخواست آنان را از خدا خواست ؛ كوه صداى مهيبى كرد و حركتى در آن پيدا شد و ماده شترى با همان اوصاف كه مى خواستند از كوه خارج شد. وقتى كه قوم ثمود اين معجزه عظيم را مشاهده كردند به صالح گفتند: ((خداى تو چقدر سريع تقاضايت را اجابت كرد، از خدايت بخواه ، بچه اش را نيز براى ما خارج سازد)).
صالح از خدا خواست و بچه شترى نيز از كوه بيرون آمد و اطراف آن ماده شتر شروع به چرخيدن كرد.
صالح در اين هنگام با خطاب به آن هفتاد نفر فرمود: ((آيا ديگر تقاضايى داريد؟!)) گفتند: نه ، بيا با هم نزد قوم خود برويم و از آنچه ديديم خبر دهيم تا به تو ايمان بياورند.
صالح همراه آن هفتاد نفر به سوى قوم ثمود حركت كرد ولى هنوز به قوم ثمود نرسيده بود كه شصت و چهار نفر از آنها مرتد شدند و گفتند: ((آنچه ديديم سحر و جادو و دروغ بود)).
هنگامى كه به قوم رسيدند، آن شش نفر باقيمانده ، گواهى دادند كه آنچه ديديم حق است ولى قوم سخن آنان را نپذيرفتند و اعجاز صالح را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند، عجيب آن كه يكى از آن شش نفر نيز شك كرد و به گمراهان پيوست و همان شخص (به نام قدار) آن شتر را پى كرد و كشت (١٨٠).
ناقه صالح داراى ويژگى هايى بود كه هر كدام مى توانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ايمان آنان به حضرت صالح شود، از اين رو مخالفان سعى داشتند اين معجزه را نابود كنند. آن ناقه معجزه اى عجيب و حيوانى شگفت انگيز بود.
حضرت صالح فقط به آنها تذكر داد: ((اى مردم اين شتر خداست كه شما را در آن نشانه و معجزه اى است و خداوند آن را براى شما معجزه قرار داده است و دليلى بر صدق نبوت و دعوت من است . او را به حال خود واگذاريد تا در زمين خدا بچرد و گياه و علف بخورد. آسيبى به او نرسانيد كه عذاب زودرس شما را فراخواهد گرفت)). (١٨١)
و در آيه شريفه ديگرى خطاب به صالح آمده است : ((ما ناقه را براى امتحان و آزمايش قوم مى فرستيم و به مردم خبر ده كه آب شهر بايد در ميان آنها تقسيم شود، يك روز از براى ناقه و يك روز براى اهالى شهر باشد و هر كدام از آنان بايد در نوبت خود حضور يابد و ديگرى مزاحم او نشود)). (١٨٢)
هر روز كه نوبت شتر بود و آب را مى خورد و به جاى آن به همه مردم شير مى داد و هيچ كوچك و بزرگ و زن و مردى نبود كه در آن روز از شير آن شتر نخورد و چون روز ديگر مى شد مردم از آن آب استفاده مى كردند و شتر آب نمى خورد.
كشته شدن ناقه صالح
در اين كه سبب كشتن ناقه صالح چه بود، اختلاف نظر است كه در بحث روايى به آن اشاره مى شود. اما آنچه مسلم است ، با تمام تاءكيدهايى كه حضرت صالح درباره مراقب از آن ناقه كرده بود، سرانجام آن را كشتند، چرا كه وجود آن به عنوان نشانه اى الهى باعث بيدارى مردم و گرايش آنان به صالح مى شد؛ لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، توطئه اى براى از بين بردن ناقه چيدند.گروهى براى اين كار ماءمور شدند و سرانجام يكى از آنان به ناقه حمله كرد و ضرباتى بر آن وارد كرد و ((آن را از پاى در آوردند)). (١٨٣)
سپس با كمال بى شرمى نزد حضرت صالح آمدند و گفتند: ((اى صالح ! اگر تو فرستاده خدا هستى ، هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست)) (١٨٤) اما حضرت صالح به آنان گفت : ((اى قوم من ! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكى ها، براى عذاب و بدى ها عجله داريد؟. چرا از درگاه الهى تقاضاى آمرزش گناهان نمى كنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد)). (١٨٥)
صالح پس از سركشى و عصيان قوم در از بين بردن ناقه به آنان اخطار كرد و گفت : ((سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد بهره مند شويد و بدانيد، پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد!)). (١٨٦)
فرا رسيدن عذاب الهى
قرآن كريم سرانجام قوم ثمود را چنين بيان فرموده است : ((و كسانى را كه ستم كردند،
صيحه آسمانى فرا گرفت و آنچنان اين صيحه ، سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن
همگى آنان در خانه ها خود به زمين افتادند و مردند، آن چنان مردند و نابود شدند و
آثارشان بر باد رفت كه گويى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند)). (١٨٧)
همچنين در جايى ديگر فرموده است : ((اين است خانه هاى ايشان كه به خاطر آن كه ستم مى كرده اند، خالى مانده و در اين مساءله براى كسانى كه بدانند، عبرتى است)). (١٨٨)
در سوره سجده نيز مى فرمايد: ((ما قوم ثمود را هدايت كرديم ولى آنان كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند و به جرم كارهايى كه مى كردند، صاعقه عذاب خواركننده گريبانشان را گرفت ؛ فقط كسانى را كه ايمان آورده و تقوى داشتند نجات داديم)). (١٨٩)
سرانجام صالح و پيروانش
قرآن درباره چگونگى نزول عذاب بر اين قوم سركش ، بعد از پايان مهلت سه روزه و نجات
پيروان صالح مى فرمايد:
((هنگامى كه فرمان ما براى مجازات اين گروه فرا رسيد، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش از آن عذاب رهايى بخشيديم)). (١٩٠)
نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه ((از رسوايى و خوارى و بى آبرويى كه آن روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم ، چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط بر هر كار است)). (١٩١)
در اين كه چند نفر به صالح ايمان آوردند اختلاف است . بنابر بعضى از تواريخ آنان چهار هزار نفر بودند كه پس از هلاكت قوم ثمود به طرف سرزمين حضرموت كوچ كردند. برخى ديگر نيز نقل كرده اند كه آنان يكصد و بيست نفر بودند كه به مكه رفتند.
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش
.: Weblog Themes By Pichak :.