سرسختى قوم ثمود 


قوم ثمود در پاسخ به دعوت هاى اين پيامبر الهى گفتند: ((اى صالح ! تو از افسون شدگانى و عقل خود را از دست داده اى ، براى همين سخنان نامربوط مى گويى !)). (١٧٢)


آنان معقد بودند كه ساحران گاهى از طريق سحر، عقل و هوش افراد را از كار مى اندازند، اين تهمت را نه تنها به حضرت صالح بلكه به ديگر پيامبران نيز زده اند. آنان اگر مردى الهى براى اصلاح عقايد و نظام فاسدشان قيام مى كرد او را ديوانه و مجنون و مسحور مى خواندند.


قرآن همچنين مى گويد: ((آن قوم خود خواه كه خداوند يگانه را انكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانى در زندگى دنيا بخشيده بوديم ؛ گفتند: اين بشرى است مثل شما، از آنچه شما مى خوريد، مى خورد و از آنچه مى نوشيد، مى نوشد)). (١٧٣)

سپ به يكديگر گفتند: ((اگر شما از بشرى مانند خود اطاعت و پيروى كنيد مسلما از زيانكارانيد)). (١٧٤)

قوم صالح با انكار معاد، كه قبول آن همواره سد راه خودكامگان و هوسرانان است ، گفتند: ((آيا اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك و استخوان شديد، باز هم از قبرها بيرون مى آييد و زندگى جديدى را شروع مى كنيد؟! هيهات ! هيهات ! از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود)). (١٧٥)

سپس با تاءكيد بيشتر بر انكار معاد گفتند كه ((غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست ، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنان را مى گيرد و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)). (١٧٦)

آنان به تنها به اين نسبت هاى ناروا بر پيامبرشان اكتفا نكردند بلكه با اتهامى بسيار ناروا به او گفتند: ((او فقط مردى است دروغگو كه بر خدا افترا بسته وبه همين دليل ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد)). نه رسالتى از طرف خدا دارد و نه وعده هاى رستاخيز او درست است و نه برنامه هاى ديگرش ، به همين دليل يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد!.



خنثى شدن توطئه كافران 

قرآن با اشاره به بخش ديگرى از داستان حضرت صالح و قومش ، كه مربوط به توطئه قتل او از طرف گروه هاى كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنان است ، مى فرمايد: ((در آن شهر (وادى القرى ) نه گروهك بودند كه در زمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند)). (١٧٧)

برخورد شيد قوم ثمود به جايى رسيد كه به گروه هاى نه گانه تقسيم شدند و با سازماندهى و برنامه ريزى فسادانگيز خود، به كارشكنى پرداختند و به همديگر گفتند: ((بياييد به خدا سوگند ياد كنيم كه بر صالح و خانواده اش ‍ شبانه حمله ور شويم و آنان را به قتل رسانيم ، سپس به كسى كه مطالبه خون او را مى كند، بگوييم ما از خانواده او خبر نداشتيم و ما در ادعاى خود راستگو هستيم)).(١٧٨)


در تاريخ آمده است كه در كنار شهر حجر كوهى بود كه غار و شكافى داشت ، صالح (عليه السلام ) براى عبادت خداگاه شبانه به آنجا مى رفت و به مناجات و شب زنده دارى مى پرداخت .

دشمنان توطئه گر كه آن حضرت را تهديد به قتل كرده بودند، تصميم گرفتند مخفيانه به آن كوه رفته و در پشت سنگ هاى آن پنهان شوند و در كمين حضرت صالح به سر برند تا وقتى صالح به آنجا آمد او را به قتل برسانند و پس از آن به خانه او حمله كنند وشبانه آنان را نيز قتل عام نمايند؛ سپس ‍ مخفيانه به خانه هاى خود برگردند و اگر كسى از اين حادثه پرسيد، اظهار بى اطلاعى نمايند.

اما خداوند توطئه آنان را به طرز عجيبى خنثى كرد و نقشه هايشان را نقش بر آب كرد، زيرا هنگامى كه در گوشه اى از كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش ‍ كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنان را در لحظه اى كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد!

قرآن با اشاره به اين توطئه مى فرمايد: ((آنان نقشه مهمى كشيدند وما هم نقشه مهمى ، در حالى كه آنان خبر نداشتند)). (١٧٩)

 

-font�Wiy8�u ��u o-bidi-theme-font: minor-bidi'>روزى دريا طوفانى شد و امواج سهمگين دريا يك كشتى را درهم شكست ، همه سرنشنان كشتى غرق شدند و تنها يك زن حامله نجات يافت ، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيره اى افكند در اين ميان فرزند پسرى از او متولد شد، من ماءمور شدم جان آن زن را قبض كنم ، دلم به حال آن پسر سوخت .

مورد ديگر، هنگامى بود كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظير خود پرداخت و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد و خروارها طلا و گوهرهاى ديگر براى ستون ها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تكميل شد؛ وقتى كه خواست از آن شهر ديدار كند، همين كه از اسب پياده شد و پاى راست از ركاب بر زمين نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم ، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و ركاب اسب گير كرد و مرد. دلم به حال او سوخت از اين كه عمرى را به اميد ديدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نيفتاده بود، اسير مرگ شد.

در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و گفت : ((اى محمد! خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از درياى بيكران به لطف خود گرفتيم ، و بدون مادر تربيت كرديم و به پادشاهى رسانديم ، ولى كفران نعمت كرد و خودبينى و تكبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانيان بدانند كه ما به كافران مهلت مى دهيم ولى آنان را رها نمى كنيم)). (١٦٥)

 


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش

تاريخ : پنجشنبه ششم فروردین ۱۳۸۸ | 22:21 | نویسنده : اکرم مالكي پور |