داستان حضرت صالح (عليه السلام )
حضرت صالح در قرآن
نام حضرت صالح (عليه السلام ) در قرآن يازده مرتبه ذكر شده است . او از نواده هاى
سام بن نوح ؛ از قبيله ثمود بود. بعضى سلسله نسب او را چنين ذكر كرده اند: ((صالح
بن عبيد بن جابر بن ثمود)) و بعضى ديگر او را به عنوان ((صالح بن جابر بن ارم بن
سام بن نوح )) ياد كرده اند.
بنابر آنچه قرآن درباره اين قوم آورده است ، آنان قومى از عرب بوده اند، اين معنا را از نام پيامبر شان صالح (عليه السلام ) كه كلمه اى عربى است ، استفاده مى كنيم . از آيه ٦١ سوره هود بر مى آيد كه او از همان قوم بوده است ، پس نتيجه مى گيريم كه آنان عرب بوده اند و نام مردى از آنان صالح بوده است . اين قوم كه بعد از قوم عاد پديد آمدند و داراى تمدن بوده اند و زمين را آباد مى كردند. آنان در زمين هموار قصرها و در شكم كوه ها خانه هايى امن مى ساختند (١٦٦).
قرآن كريم درباره اين پيامبر الهى قوم ثمود مى فرمايد:
اى قوم ! من براى شما فرستاده امينى هستم ، پرهيزكار باشيد و از من پيروى كنيد. من در برابر اين دعوت از شما اجر و مزدى نمى خواهم ، اجر من تنها از جانب پروردگار جهانيان است . آيا شما مى پنداريد هميشه در نهايت امنيت در ميان نعمت هايى كه در دنيا وجود دارد، باقى مى مانيد؟ و در كنار اين باغ ها، چشمه ها، زراعت ها و نخل هايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟ شما از كوه ها خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد اين امور شما را سرمست و غافل ساخته است . از زندان خود پرستى بيرون آييد و به فضاى خداپرستى وارد شويد. از اسرافكاران و دنياپرستان مرفه پيروى نكنيد، آنان كه به فساد و تباهى دامن مى زنند و در فكر اصلاح نيستند (١٦٧) . اى مردم ! تنها خداى يكتا و بى همتا را بپرستيد كه جز او خداى شما نيست ، همان خداوندى كه شما را از زمين آفريد، و آبادانى آن را به شما واگذار كرد، از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او باز مى گرديد كه پروردگارم (به بندگان خدا) نزديك و اجابت كننده تقاضاى شما است .
قوم گفتند: اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى . آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى ؟ ما در مورد آنچه به سوى او دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم .
حضرت صالح فرمود: ((اى قوم من ! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغم آمده باشد، آيا مى توانم از ابلاغ فرمان او سرپيچى كنم ؟ اگر من از او نافرمانى كنم ، چه كسى مى تواند مرا در برابر او يارى دهد، بنابراين سخنان شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودن شما نمى افزايد)). (١٦٨)
به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان قوم عاد قرار داد، و
در زمين مستقر ساخت (١٦٩)
. يعنى از يك طرف نعمت هاى فراوان الهى را فرموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته
باشيد كه پيش از شما، اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان
به عذاب الهى گرفتار و نابود شدند.
سپس حضرت صالح با تكيه بر بعضى از نعمت ها و امكانات خداداد قوم ثمود فرمود: ((شما در سرزمينى زندگى مى كنيد كه دشت هاى مسطح با خاك هاى مساعد دارد كه مى توانيد قصرهاى مجلل و خانه هاى مرفه در آن بسازيد. و نيز كوهستان هايى دارد كه مى توانيد خانه هايى مستحكم در دل سنگ ها بنا كنيد)). (١٧٠) از اين تعبير، چنين به نظر مى رسد كه آنان محل زندگ خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند؛ در بهار و تابستان در دشت هاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به همين جهت خانه هاى مرفه و زيبايى در دشت داشتند و به هنگام فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول ، در خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند و در مناطق امن قرار داشت و از گزند طوفان و سيلاب دور بود، مى زيستند و آسوده خاطر زندگى مى كردند (١٧١) . اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد و كفران نعمت نكنيد.
و����8�u ��u �ا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بود، عزرائيل به زيارت آن حضرت آمد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ازاو پرسيد: ((اى برادر! چندين هزار سال است كه تو ماءمور قبض روح انسانها هستى ، آيا در هنگام جان كندن آنان دلت براى كسى به رحم آمد؟)).
عزرائيل گفت : در اين مدت دلم براى دو نفر سوخت :
روزى دريا طوفانى شد و امواج سهمگين دريا يك كشتى را درهم شكست ، همه سرنشنان كشتى غرق شدند و تنها يك زن حامله نجات يافت ، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيره اى افكند در اين ميان فرزند پسرى از او متولد شد، من ماءمور شدم جان آن زن را قبض كنم ، دلم به حال آن پسر سوخت .
مورد ديگر، هنگامى بود كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظير خود پرداخت و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد و خروارها طلا و گوهرهاى ديگر براى ستون ها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تكميل شد؛ وقتى كه خواست از آن شهر ديدار كند، همين كه از اسب پياده شد و پاى راست از ركاب بر زمين نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم ، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و ركاب اسب گير كرد و مرد. دلم به حال او سوخت از اين كه عمرى را به اميد ديدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نيفتاده بود، اسير مرگ شد.
در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و گفت : ((اى محمد! خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از درياى بيكران به لطف خود گرفتيم ، و بدون مادر تربيت كرديم و به پادشاهى رسانديم ، ولى كفران نعمت كرد و خودبينى و تكبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانيان بدانند كه ما به كافران مهلت مى دهيم ولى آنان را رها نمى كنيم)). (١٦٥)
برچسبها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش
.: Weblog Themes By Pichak :.