داستان پسر نوح (عليه السلام ) 


قرآن كريم به همسر (١١٥) و فرزند بى ايمان نوح اشاره مى كند كه بر اثر انحراف و همكارى با گناهكاران از مسير ايمان خارج شدند؛ حق سوار شدن بر كشتى نجات را نداشتند زير شرط سوار شدن بر كشتى ايمان بود. همچنين قرآن ، به استقامت و استوارى اين پيامبر بزرگ اشاره مى كند به طورى كه محصول ساليان بسيار دراز و تلاش پى گير نوح (عليه السلام ) در راه تبليغ آيين خويش ، جز ايمان آوردن گروهى اندك نبود كه حضرت نوح براى هدايت هر يك از آنان به سوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد! زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت و نجات فرزندشان تحمل نمى كنند.


كنعان پسر نوح در زمره دشمنان آن حضرت به سر مى برد و به دين و آيين او ايمان نياورده بود. در آن هنگام كه آب از هر سو زمين را فرا گرفت و نوح و همراهانش در كشتى قرار گرفتند، ناگاه چشم نوح به كنعان افتاد كه مانند ديگران براى نجات خود تلاش كرد و مى خواست به هر وسيله اى خود را از غرق شدن نجات دهد. به فرموده قرآن نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد: پسرم ! با ما سوار شو و با كافران مباش (١١٦) ، كه فنا و نابودى تو را در بر خواهد گرفت .


ولى آن فرزند لجوج و كوتاه فكر به گمان اين كه با خشم خدا نيز مى توان مبارزه كرد و فرياد برآورد: ((پدر! براى من نگران نباش . به زودى به كوهى پناه مى برم كه دست اين سيلاب به دامنش هرگز نخواهد رسيد و مرا در دامان خود پناه خواهد داد)). (١١٧) نوح (عليه السلام ) باز ماءيوس نشد و بار ديگر به اندرز و نصيحت فرزند كوتاه فكر پرداخت تا شايد از مركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، از اين رو گفت : ((فرزندم ! امروز براى هيچ قدرتى در برابر فرمان و عذاب الهى پناهگاهى وجود ندارد و تنها كسانى كه مورد رحمت الهى قرار گيرند، اهل نجات هستند...)). (١١٨)


در اين هنگام موجى برخاست و فرزند نوح را چون پر كاهى از جا كند و درهم كوبيد ((و ميان پدر و فرزند جدايى افكند و او را در صف غرق شدگان قرار داد)). (١١٩)


هنگامى كه نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش ‍ آمد و به ياد وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد و رو به درگاه خدا كرد و گفت :


((پروردگارا! پسرم از اهل من و خاندان من است و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى)). (١٢٠)


پروردگار در پاسخ نوح فرمود: ((اى نوح ! او از اهل تو نيست ! بلكه او عملى است غير صالح و حال كه چنين است ، آنچه را از آن آگاه نيستى از من تقاضا مكن . من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى)). (١٢١)


نوح دريافت كه اين تقاضا از پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى را مشمول وعده الهى بر نجات خاندانش بداند. از اين رو به پروردگارش گفت : ((پروردگارا! من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى ، از زيانكاران خواهم بود)). (١٢٢)


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, داستان پسرنوح

تاريخ : یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ | 16:12 | نویسنده : اکرم مالكي پور |