آزار و اذيت هاى قوم لجوج نوح (عليه السلام ) 


در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: گاهى مردم ، آن حضرت را به قدرى كتك مى زدند كه سه روز تمام به حال بى هوشى مى افتاد و از گوش وى خون جارى مى شد (٩٨).

مرحوم طبرسى (ره ) در مجمع البيان گفته است كه حضرت نوح نهصد و پنجاه سال شب و روز مردم را به سوى خدا دعوت كرد، ولى سخنان او در آن مردم اثرى نداشت ؛ گاهى آن قوم به قدرى او را مى زدند كه بى هوش ‍ مى شد و وقتى به هوش مى آمد مى گفت : اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون ؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه آنان ناآگاه هستند (٩٩).

از وهب نقل شده است : نوح (عليه السلام ) سه قرن تمام مردم را به خدا دعوت كرد كه هر قرنى سيصد سال بود. اين مدت كه نهصد سال مى شد، پنهان و آشكار دعوت خود را ابلاغ مى كرد ولى آن مردم جز بر طغيان و سركشى نيفزودند و هر قرنى كه مى آمد، مردم آن قرن سركش تر از قرن پيش ‍ بودند تا جايى كه مردم دست كودكان خود را مى گرفتند و آنها را بالاى سرنوح مى آوردند و به آنان سفارش مى كردند و مى گفتند: اگر پس از من زنده ماندى مبادا از اين ديوانه پيروى كنى . سپس در ادامه مى گويد: آن مردم به نوح حمله مى كردند و او را چنان مى زدند كه از گوش هاى آن حضرت خون مى آمد و بيهوش مى شد. در اين وقت او را برداشته در خانه اى مى انداختند، يا در حال بيهوشى بر در خانه اش گذارده و مى رفتند (١٠٠) . از قرآن كريم به خوبى استفاده مى شود كه آزار و اذيت آنان به آن حضرت شديد و سخت بوده است ؛ زيرا در سوره انبيا و صافات مى فرمايد: ... نوح و خاندانش را از اندوه و محنت بزرگ نجات داديم)). (١٠١) مفسران مى گويند كه منظور از اندوه بزرگ ، همان آزار و اذيت هاى بسيارى است كه مردم به وى مى كردند. در سوره قمر نيز مى فرمايد كه نوح دعا كرد و گفت : ((پروردگارا! من مغلوب و از پا افتاده هستم ، تو ياريم كن)).(١٠٢)

در سوره شعرا هم اين گونه به درگاه خداى رحمان استغاثه كرد و گفت : ((پروردگارا! اين قوم مرا تكذيب كردند، پس ميان من و ايشان گشايشى ده و مرا با مردمان با ايمانى كه با من هستند از دست اينان نجات ده)). (١٠٣)

نفرين حضرت نوح (عليه السلام ) 
چنانكه قرآن كريم تصريح مى كند: مدت نهصد و پنجاه سال نوح پيغمبر در بين آن مردم بود و به تبليغ دين و دعوت آنان به سوى خداى سبحان مشغول بود و براى پيشرفت اين آيين ، آسايش را از خود گرفته بود و شب و روز، آشكار و پنهان و وقت و بى وقت ، حقايق را به آنان گوشزد مى كرد و مردم را به ايمان به خدا و روز جزا و فضيلت و تقوى دعوت مى كرد. اما با گذشت مدت طولانى و افزوده شدن طغيان و عناد مردم ، كم كم به حال ياءس و نااميدى افتاد و به جز همان افراد انگشت شمارى كه به او ايمان آورده بودند، از ديگران ماءيوس گرديد؛ بخصوص كه وحى الهى نيز به اين ياءس و نااميدى وى كمك كرد؛ زيرا خداوند متعال به او خبر داده بود كه : ((از قوم تو جز همين افرادى كه ايمان آورده اند كسى ايمان نخواهد آورد، به همين جهت از كارهايى كه مى كنند، ناراحت مباش)).(١٠٤)

حضرت نوح (عليه السلام ) چون از ايمان آوردن آنان ماءيوس شد و آن همه لجاج و عناد و آزار و اذيت را ديد، ايشان را به سخنى نفرين كرد و گفت : ((...پروردگارا! هيچ يك از كافران را باقى مگذار، زيرا اگر از آنان كسى را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه ساخته و جز فرزندان بدكار و كافر از آنان به وجود نمى آيد)). (١٠٥)

خداوند متعال دعاى نوح را مستجاب كرد و عذاب را بر آن مردم ستمگر نازل كرد و فرمان به غرق شدن آنان داد. اما نخست نوح بايد كشتى مناسبى براى نجات مؤ منان بسازد تا هم مؤ منان در مدت ساختن كشتى در مسير خود ورزيده تر شوند و هم بر غير مؤ منان اتمام حجت گردد.


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, قوم نوح

تاريخ : جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۲ | 16:11 | نویسنده : اکرم مالكي پور |