هابيل و قابيل در روايات 


معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آن حضرت ، تفصيل داستان هابيل و قابيل را اين گونه بيان فرمود كه خداوند به آدم وحى كرد، اسم اعظم و ميراث نبوت و اسمايى را كه به تو تعليم كرده ام و آنچه مردم بدان احتياج دارند را به هابيل بسپار، آدم نيز چنين كرد.


 چون قابيل مطلع شد خشمناك شد و نزد آدم آمد و گفت : پدر جان ! مگر من از وى بزرگتر نبودم و بدين منصب شايسته تر از او نيستم ؟


آدم فرمود: اى فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب مى رساند. خداوند اين منصب را مخصوص او قرار داد؛ اگر چه تو از او بزرگتر هستى . اگر مى خواهيد صدق گفتار مرا بدانيد، هر كدام يك قربانى به درگاه خداوند ببريد، قربانى آنكه قبول شد شايسته تر از ديگرى است . نشانه پذيرفته شدن - قبولى قربانى - اين بود كه آتشى مى آمد و قربانى را مى خورد.


قابيل چون داراى زراعت بود، براى قربانى مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب را جدا كرد و به درگاه خداوند برد؛ ولى هابيل كه گوسفنددار بود يكى از بهترين گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرد و براى قربانى برد. در اين هنگام آتشى آمد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل رابه حال خود واگذاشت .


شيطان نزد قابيل آمد و به او گفت : اين پيشامد در حال حاضر براى تو اهميتى ندارد چون تو و هابيل برادريد اما بعدها فرزندان هابيل به فرزندان تو افتخار خواهند كرد و به آنان خواهند گفت كه ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول شد ولى قربانى پدر شما قبول نشد؛ اگر تو هابيل را به قتل برسانى پدرت به ناچار منصب او را به تو واگذار مى كند. او قابيل را ترغيب كرد تا برادرش را بكشد(٧١).


ابن مسعود گويد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى شود، مگر اين كه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است ، چون او اولين كسى بود كه اين سنت شوم - قتل نفس - را بنا نهاد (٧٢).


در تفسير قمى مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و او از ابى حمزه ثمالى و او از ثويربن ابى فاخته براى ما حديث كرد كه گفت : من از على الحسين (عليهما السلام ) شنيدم ، كه براى رجالى از قريش سخن مى گفت تا آنجا كه فرمود:


هنگامى كه دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى كردند، يكى از آن دو از ميان گوسفندانى كه خود پرورش داده بود گوسفندى چاق تر قربانى كرد و ديگرى يكى دسته گندم قربانى كرد؛ در نتيجه قربانى صاحب گوسفند كه همان هابيل باشد قبول و ازديگرى پذيرفته نشد. از اين رو قابيل بر هابيل خشم كرد و گفت : به خدا سوگند تو را مى كشم .


 هابيل گفت : خداى تعالى تنها از متقيان قبول مى كند. اگر تو براى كشتن من دست به سويم دراز كنى من هرگز دست به سويت نمى گشايم كه به قتلت برسانم ، چرا كه من از پروردگار جهانيان ترس دارم . من مى خواهم تو، هم گناه مرا به دوش بكشى و هم گاه خودت را، تا از اهل آتش شوى . سزاى ستمكاران اين است .

سرانجام ، هواى نفس قابيل ، كشتن برادر را در نظرش زينت داد و امر پسنديده اى جلوه گر ساخت ولى در اين كه چگونه برادر را بكشد سرگردان ماند و ندانست كه چگونه تصميم خود را عملى سازد. 


ابليس به نزدش آمد و به او تعليم داد كه سر برادر را بين دو سنگ بگذارد و سنگ زيرين را بر سر او بكوبد. قابيل بعد از آنكه برادر را كشت نمى دانست جسد او را چه كند؛ در اين حال دو كلاغ از راه رسيدند و به هم حمله ور شدند، يكى از آنها ديگرى را كشت و آنگاه زمين را با پنجه اش حفر كرد و كلاغ مرد را در آن چاله دفن نمود. قابيل چون اين منظره را ديد فرياد برآورد كه : واى بر من ! آيا من عاجزترم از يك كلاغ كه نتوانستم به قدر آن حيوان بفهمم كه چگونه جسد برادرم را دفن كنم ؟ در نتيجه از پشيمانان گرديد و گودالى كند و جسد برادر را در آن دفن نمود.


 پس از آن دفن مردگان در ميان انسان ها سنت شد.



قابيل به سوى پدر برگشت . آدم ، هابيل را با او نديد. از او پرسيد: پسرم را كجا گذاشتى ؟ قابيل گفت : مگر او را به من سپرده بودى ؟ آدم گفت : با من بيا ببينم كجا قربانى كرديد. در آن لحظه آن اتفاق به آدم الهام شد. وقتى به محل قربانى رسيد؛ همه چيز برايش روشن شد. آدم آن سرزمين را كه خون هابيل را در خود فرو برد، لعنت كرد و دستور داد قابيل را لعنت كنند. از آسمان ندا شد كه تو به جرم كشتن برادرت ملعون شدى . پس از آن زمين هيچ خونى را فرو نبرد.


آدم از آنجا برجگشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست . چون بى تابيش ‍ افزون شد به درگاه خدا شكايت كرد. خداى تعالى به او وحى كرد، كه من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابيل را بگيرد. چيزى نگذشت كه حوا پسرى پاك و پربركت زاييد. روز هفتم ميلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى كرد كه اى آدم ! اين پسر بخششى از من به توست . او را هبة الله نام بگذار. آدم نيز چنين كرد(٧٣).


امام باقر (عليه السلام ) در روايتى مى فرمايد: قابيل به خاطر كشتن برادرش ، در ميان خورشيد آويزان است او با سرماى كشنده و گرماى طاقت فرسا همراه است تا در آتش قهر الهى غوطه ور گردد (٧٤).


امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايند: چهره قابيل در جهت گردش خورشيد قرار داده خواهد شد تا پيوسته گداخته گردد و در هنگام سرما بر پيكرش ‍ آب سرد و در گرما آب جوش خواهند ريخت (٧٥).

 


برچسب‌ها: قصه هاي قرآني, از آدم تا خاتم, تاريخ انبيا, گلستان دانش

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ | 16:7 | نویسنده : اکرم مالكي پور |