_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_


روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:


عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟


استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می‌بینی؟


مرد گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.


سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه می‌بینی؟


مرد گفت: فقط خودم را می‌بینم.


استاد گفت: اکنون دیگران را نمی‌توانی ببینی.


آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند،


اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی‌بینی.

خوب فکر کن!


وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌کند،


اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند.


اکنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلوی چشمهایت 

برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .


آن‌گاه خواهی دانست کهعشق یعنی دوست داشتن دیگران


برچسب‌ها: عشق, اميد, دوست داشتن, گلستان دانش

تاريخ : شنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۲ | 21:48 | نویسنده : اکرم مالكي پور |