كلبه تنهايي

 

قلب من آرام بود

و من اينجا ،در اين كلبه درويشي عشق

تك و تنها بودم.....

همه روز و همه شب بي دغدغه از حرص هر چيز فارغ بودم ...

و چه تنهايي پر غوغايي...

من به آرامي اين كلبه درويشي رويايي خويش،چه عادت كردم...

و چه آرامم من و چه خشنود از اين دنيايم ...

من صداي نفس روز و شب عالم را مي فهمم

من به بوب گل شب بو حس خوبي دارم

و نمي دانم من چه كسي كلبه آرامم را

زير پايش له كرد...

و من بي دغدغه را چه كسي عاشق كرد...

به كجاها برده،دل بي تاب مرا ،دل آرام مرا

و نمي دانم من چه كسي برد همه هوش مرا

كلبه ام ويران شد و نفس هاي دلم محبوس است

دل و قليم بي قرار،چشم هايم بي تاب،ذهن من ملموس است.


برچسب‌ها: نیایش, عشق, کلبه تنهایی, گلستان دانش

تاريخ : یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ | 14:41 | نویسنده : اکرم مالكي پور |