قطره قطره اشکها جاری می شود وصدایم سوخته’


دستها را که بالا می برم آبشار مهر تو جاری می شود ولحظه ای که لبریز


عجز و نیاز و حاجت است ’می بینم که هیچ نمی خواهم وجز همین لحظه آسودگی نمی شناسم’


به درگاه خدا که رو می کنم همه ی غصه های زمینی را وا می نهم ولبریز شوق آسمان می


 شوم’


در جان من باران عشق الهی باریدن گرفته وعطش ندارم.


فانوس رضایتم را روبه رو آویخته ام


در سجاده ام غنچه ها ی یاس را می بینم وعطر محمدی در مشام جانم می پیچد


خدایا .......


ای مونسم در تنهایی ها’


ای جدا از من وبامن ’یاریم کن تا عشق را بیاموزم


عشقی که مرا به تو نزدیک کند........


برچسب‌ها: خدا, خدایا, اشک, حاجت

تاريخ : دوشنبه چهارم تیر ۱۳۸۶ | 21:43 | نویسنده : اکرم مالكي پور |